|
انیسه وهاب هم رفت ...
فریبا آتش صادق
او را دو سال پیش در دفتر نمایشنامه های رادیو تلویزیون ملی ملاقات کردم . با دلهره و هراس درب دفتر را گشوده داخل شدم ، در یک نگاه همهً هنرپیشگان که دو دهه پیش آنجا مصروف فعالیتهای هنری بودند در نظرم مجسم شدند ، احساس کردم که باز هم برای تهیه گزارشی آنجا رفته ام . اما دردمندانه دیدم که آن دفتر چقدر خالیست . صدای آشنا و دستان مهربان انیسه وهاب که مرا در آغوش میکشید، بخود آورد . او مانند همیشه ابروانش را بالا برده و با همان صدای صمیمی و چشمان پر از اشک خوشی مرا پذیرایی نموده و به همکارانش تکرار به تکرار میگفت فریبا دختر استادم ، فریبا آمده....
در چهره همیشه شاد انیسه آثار رنج فراوانی خوانده میشد بخصوص آثار ابر های سیاهی که آسمان وطن را اشغال نموده بود. او از مشکلات قصه کرد ، ازینکه چگونه توانست با کمک همکارانش نام دفتر نمایشنامه ها را زنده نگهدارد.
با آنکه دشواریهای روزگار انیسه جوان و بشاش را خیلی آزار داده بود اما با آن هم در تشویق دیگر هنر پیشگان میپرداخت و آنان را به آینده امیدوار میساخت.
او در جریان صحبت گفت : «ما تقریبآ پنج یا شش نفر از هنر پیشگان سابق اینجا کار میکنیم. نویسنده نداریم ، به دایرکتر و پرودیسور سخت محتاجیم ، آرزو داریم تا از این همه کمبودیها بیرون آییم و بتوانیم نام هنرمند را در کشور جاودانه سازیم. »
از انیسه خواستم تا در مورد کارهای هنری اش برایم قصه کند . با لبخند چنین گفت: « فعالیتهای هنری ام را با بر نامه های اطفال آغاز نمودم. همزمان با ادارهً درام و دیالوگ زیر نظر شادروان استاد رفیق صادق همکاری مینمودم که در آن زمان نقشهای دختر و یا پسر خورد سال را در درامها و داستانهای دنباله دار رادیو بازی میکردم . تا اینکه در تیاتر راه یا فتم و اولین نقش را که در تیاتر ایفا نمودم نقش یک پسر خورد سال بنام جمالو و امین در نمایش عاطفه بود. نقش مقابلم را زنده یاد استاد رفیق صادق داشت. به خاطر همان نقش جایزه اول سال را نصیب شدم.
افتخارات دیگری نیز از راه هنر بدست آورده ام که عبارتند از : نشان افتخار، مدال صداقت، لقب هنرمند شایسته و در یافت تقدیر نامه ها و دیپلوم های هنری.
زمانیکه کشور و هنر در سیاهی ها غرق شد من هم از هنر دور ماندم . پس از گذشت آن زمان تاریک دوباره به کار هنری ام آغاز نمودم. دستآورد آن فلمهای هنری و سفر ها به جاپان و امریکا بود. اکنون به حیث گرداننده و رژیسور به اداره نمایشنامه های دری ایفای وظیفه مینمایم.»
بتاریخ بیستم اپریل سال جاری خبرغم انگیز مرگ بانوی هنر و یا پسته خندان را شنیدم. بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد، کتاب خاطرات روانم ورق خورد و مرا بسالهای 1352 برد. روز عید بود، او با تصویری از خود و با دسته گلی بدیدن استادش « استاد صادق » آمده بود. آن زمان شاد بود ،غم روز گار و درد روی شانه های کوچکش سنگینی نمیکرد. در همان خاطرات غرق بودم که زنگ تیلفون مرا به خود آورد وقتی تیلفون را برداشتم دوست و همکار نزدیک انیسه ، بانو« هما مستمندی » بود. که با هق هق و گلوی پر از بغض گفت : « خبر مرگ انیسه را شنیدی؟ » بغض از گلوی من نیز باز شد و هر دو از او یاد میکردیم و میگریستیم.
بانو هما مستمندی در جریان صحبتش چنین گفت: « زمانیکه انیسه در دفتر میبود ، مانند مادر مهربان در خدمت همکارانش بود ، هر گاهی که مهربانی های آن خواهر عزیز بیادم میآید ، دلم چون مرغی بیادش میتپد.
آری دوستان گرامی ! به جراًت میتوان گفت که با پدرود انیسه وهاب از جهان فانی ، ستونی دیگر از از جمع ستونهای فاخر و استوار قصر هنر نمایش و تیاتر کشور مان فرو ریخت و آن هم در این قحط سالی و خزان غم انگیز باغستان هنر تمثیل که هنرمندانی همچو بانو انیسه وهاب در آن میپوسند و نا گفته های شانرا با حسرت به سینهً گور میبرند.
روح انیسه وهاب بانوی پر افتخار و کمیاب هنر تمثیل کشور مان که جایش برای همیشه در تارک هنر خالی خواهد ماند شاد باد.
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
|