© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



 

کاندیدای اکادمیسین سیستانی                                                                           

  ۱۳/ ۸/ ۲۰۰۹

 

 

پان اسلامیسم شاه امان الله واهداف آن

 

در مقاله ایکه توسط جناب پوهنمل نوزادی در باره روابط  دپلوماسی افغانستان وروسیه شوروی، ترجمه شده ودر پورتال افغان - جرمن آنلاین به نشررسیده ، از سیاست پان اسلامیسم شاه امان الله نیزتذکر رفته است و نویسنده مقاله داکترکارگون،چنان وانمود ساخته که گویا همین سیاست شاه امان الله، سبب گردید تاهم انگلیسها وهم روسها دچار خوف شوند و در روابط خود با شاه امان الله تجدید نظرکنند. ودربخش نظرخواهی ،یکی از خوانندگان اظهارنظرکرده بود که شاه امان الله ،به دین اسلام پای بندی نداشت واگرمیداشت به زنان آزادی نمی داد.ودیگری گفته بود که لطفاً درباره پان اسلامیسم شاه امان الله کمی روشنی انداخته شود. وجناب نوزادی این سوالها رابه من راجع کردند تاجوابی کوتاه ودرخورارائه کنم. اینک پاسخ من دراین مورد :

دراین شکی نیست که شاه امان الله ، یک مسلمان منور وآگاه بود وبراثر همین آگاهی ازاساسات اسلام و وظایف رهبران اسلامی بود که در نمازهای روزجمعه بجای ملا امام خود به امامت می پرداخت وخطبه های پرشور وپرجذبه یی  در راستای وحدت واخوت افغانی و اسلامی ایراد میکرد و مردم را به برادری و اتحاد ویک پارچگی برای آبادانی کشور وحفظ استقلال میهن دعوت میکرد وخطبه را با دعای همبستگی  ووحدت ملی مسلمانها و افغانها به پایان میبرد.

درحقیقت اوپیش نماز شدن وخطابه دادن را حق رهبر وپیشوای جامعه اسلامی میدانست ومیگفت قبل از وی هیچ یکی از شاهان وامیران افغانستان این حق را از ملا امامان کسب نکردند واو اولین کسی است که این حق را بدست آورده است وباید از آن درجهت تامین وحدت ملی وصیانت استقلال کشور استفاده کند. شاه امان الله  در خطبه هاى خود پیشوایان اسلام را به ترتيب دعا ميکرد و در آخر با تضرع میگفت: « خداوندا ! به اين عاجز مجاهد فى سبيل اﷲ توفيق رفيق گردان!» واز منبر فرود مى آمد.

شاه از تعصبات قومی ونژادی نفرت داشت و مردم را به پرهیز از هرگونه تبعیض وتعصب فرامیخواند. باری در خطبه نماز جمعه  درقندهار گفته بود :«هندو ، هزاره ، شيعه ، سنى، احمدزايى و پوپلزايى نداريم ، بلکه همه يک ملت هستيم و آنهم افغان!»(۱)

در ارتباط به پان اسلامیسم شاه امان الله باید متذکر شد که محور پان اسلامیسم شاه ومشروطه خواهان را ضدیت با انگلیس واسترداد استقلال سیاسی افغانستان از چنگ استعمار برتانیه تشکیل میداد. این پان اسلامیسم نه تنها اعتبارشاه امان الله را درجهان اسلام، بلکه درداخل افغانستان افزایش داد وحتی سنتی ترین رهبران مذهبی نیز براساس همین پان اسلامیسم  وروحیه ضدانگلیسی بودن  امان الله خان، او را حمایت کردند. بنابرین آنچه  برای افغانها بزرگترین پیروزی تلقی میگردد، استرداداستقلال کشوراست که براثرجنگ سوم افغان- انگلیس حاصل گردید و محبوبیت شاه امان الله رابه پیمانه وسیع نه تنها درافغانستان ، بلکه درتمام جهان اسلام افزایش داد تا آنجاکه به او بحیث رهبر بزرگ اسلام نگاه میکردند.

" مصرى ها امان اﷲ خان را شخص دموکرات و دوستدار ملت میشناختند و وى را رمز آزادى و مبارزه عليه استعمار انگليس براى ملت مصر و شرق مي دانستند.مصريها امان اﷲ خان رامثال عالى يک پادشاه شرق در قرن بيستم ميدانستند. مصريها با  تعريف از امان اﷲ خان ميخواستند کراهيت خود را نسبت به شاه مصر و استعمارانگليس ابراز کنند."(۲)

براى مسلمانان هند، افغانستان قلب اسلام به حساب مي آمد و امان اﷲ خان را پادشاه خود ميدانستند.(۳) درسال ١٩٢٠ این اندیشه درمیان رهبران مذهبی هند انکشاف نمود که مسلمانان باید اززیرحاکمیت "کفار"(انگلیسها) خارج شوند ودرسایه پادشاه مستقل  افغانستان پناه ببرند. روحانیون محلی هند براساس فتوای مولانا عبدالباری  ومولانا ابوالکلام آزاد مهاجرت را به افغانستان تشویق کردند. درنتیجه موج مهاجرت مسلمان هندی بسوی افغانستان بحرکت افتاد وهزاران نفر ازمسلمانان هند به افغانستان مهاجرت کردند. شاه آمان الله به  آنها خوش آمدید گفت وآنها را پذیرفت. سرشناس ترین این مهاجرین خان عبدالغفار خان، بعدهارهبرجنبش خدائی خدمتگارپشتونستان و خسربره های حاجی ترنگزائی بودند.

انگلیسها که میدانستند افغانستان آنقدر بنیه قوی  اقتصادی ندارد که امکانات رفاه مهاجرین را فراهم کند، خود به تشویق مسلمانان هند پرداختند تا  به افغانستان هجوم ببرند. البته انگلیس بدین وسیله میخواست از محبوبیت شاه امان الله درمیان مسلمانان هند بکاهد. بزودی تعداد مهاجرین هند درافغانستان به  ۱۸۰۰۰نفررسید.مگر چون تعداد مهاجرین روز افزون وامکانات دولت افغانستان محدود بود، بنابردرخواست کمیته مهاجرین هندی درکابل، شاه امان الله،فرمانی مبنی  بر توقف مهاجرین هندی  به افغانستان صادرنمود که در آن گفته شده بود افغانستان در شرایط موجود نمیتواند امکانات لازم را برای مهاجرین فراهم کند(می ۱۹۲۰). درسال ۱۹۲۱مهاجرین هندی با خوش بینی عمیق نسبت به شاه  امان الله ، افغانستان را ترک گفتتند و دوباره به هندوستان برگشتند.(۴)

تعهدپان اسلامیستی افغانستان نسبت به شرایط مسلمانان درجامعه هندوستان ، رهبران جنبش خلافت را به این نتیجه گیری  رسانید که اتحاد میان هندو ومسلمان رابرضد انگلیسها تشویق کنند.گزارشها حاکی از اینست که  روحانیون محلات مختلف افغانستان درپای اعلامیه یی امضا ء گذاشتند که درآن بخاطر رعایت احساسات هندوها ، از کشتن گاو خود داری ودر عوض به کشتاربز توصیه شده بود.این اقدام توسط فرمان امان الله خان نیز موردحمایت قرارگرفت.( ۵)

با براه انداختن نبرد استقلال شاه امان الله موقعیت خود را بحیث زعیم ضد امپریالیستی درجهان اسلام برقرار نمود ودر اولین سالهای حاکمیت خود سیاست پان اسلامیستی رزمنده را تعقیب نمود.او بصورت شفاهی از خلافت در برابر تهدید انگلیسها وبلشویکها حمایت کرد وامیربخارا وباسمچی های ترکستان را دربرابر بلشویکها از لحاظ مادی کمک نمود.همچنان میرگازرگاه وحضرت کرُخ ازطریق پنجده به چهل دختران عودت نمودند واطلاع دادند که ترکمن های پنجده که پس از سال ۱۸۸۶ تحت تسلط روسها بودند آرزومنداستند که تحت حاکمیت افغانستان درآیند.

در سپتامبر ١٩٢٠ بلشويک ها بخارا و خيوا را اشغال کردند و امان اﷲ خان بر اين عمل بلشويک ها اعتراض کردو اجازه نداد که بلشويکها مرکز تبليغات خود را در کابل برعليه انگليس ها تاسيس نمايند. در نخستين معاهده دوستى افغان و اتحادشوروى که در٢٨ نومبر ١٩٢١عقدشده بود، شرط اساسى دوستى با آن دولت آزادى کشور بخارا و خيوا با طرز حکومتى که مردم آن ديار بخواهند، همراه با پرداخت سالانه يک میليون روبل به افغانستان درج گرديده بود، در مقابل افغانستان به روسها وعد داد تا قونسلگريهاى شانرا درپنج شهرافغانستان بشمول دومنطقه در سرحدات هند بريتانوى (قندهارو غزنى) تاسيس کنند،ولى بعد از امضاى معاهده مذکور بلشويک ها عملاً به تمام تعهدات خود پشت پا زدند.قواى بلشويک بخارا را مورد حمله خويش قراردادند و افغانانى را که بکمک بخارا رفته بودند  با سه واگون طلاکه پادشاه بخارا با خود حمل ميکرد دستگير و در بازار ها به مردم نشان دادند. شاه امان اﷲ مجلس وزراء را دايرکرد وگفت که بلشويک ها قطعاً قابل اعتماد نيستند و به وعده هاى شان وفا نکردند. (۶)

واما دلایلی که انگلیسها رااز شاه امان الله بیزارومتنفرمیساخت، نزديکى ديپلوماتيک شاه با بلشويکها بخاطر وارد کردن فشار بر انگليس ها، حضور نمايندگان آزادى خواه و انقلابى هند درکابل و اوج گيرى شورش هاى مردم قحطى زده هند در شهر هاى لاهور و امرتسرو دهلى وپشاور وغيره و تحريکات قبايل سرحدى بر ضد انگليس از جانب امان اﷲ خان، عواملى بودندکه بايد استعمار انگليس را نسبت به امان اﷲ خان نا راحت و متنفرميساخت. از همه مهمتر تظاهر نزديکى امان اﷲ خان بابلشويکها، بيش از هرچيز ديگر انگليس ها را نسبت امان اﷲ خان خشمگين ميکرد . نفرت اساسى انگليس از امان اﷲ خان، همان، جنگ سوم افغان و انگليس بود،که افسانه شکست ناپذيرى انگليس را درشرق باطل ساخت و ويرا مجبور ساخت تا در ميز مذاکره صلح بنشيند.

امان اﷲ خان جهاد را اعلان کرد تاعشاير و مسلمانان هند را عليه انگليسها تحريک کرده باشد. نادرخان در تحريک قبايل عليه انگليسها مؤفق گرديد و پشتونها را به شورش وادار ساخت که بعدها همين قبايل وى را به قدرت رسانيدند، بعد از آن وزيري ها و مسعودهابه وى پيوستند. انگليس ها از اين شورش ها خيلى ناراحت بودند و تمام عشاير سرحدى در ماه مى ١٩١٩ قيام نمودند و انگليسها که امان اﷲ خان را محرک اين همه قيامها مى دانستند به وى اعتماد نداشتند. جنگ يک ماه دوام کرد و امان اﷲ خان مؤفق گرديد تا انگليس را به ميز مذاکره بکشاند و معاهده اى صلحى را در راولپندى در ماه اگست با هملتن گرانت به امضاء برساند.

محمودطرزى، شاه امان اﷲ خان و ديگر مشروطه خواهان افغان از کسب استقلال کشور خوشنود بودند، زيرا با مهارت سياسى و نظامى از زير يوغ انگليس نجات يافتند. امان اﷲ خان عقيده داشت که افغانستان آزاد حق داردکه باکشورهاى همسايه رابطه نزديک داشته باشد، مزيد برآن مى تواند با مسلمانان هندکه تحت سيطره انگليس بسر مى بردند و هم چنان قبايل سرحدى که از نگاه تاريخى، نژادى و مذهبى با افغانها قرابت دارند و انگليس ها آنرا در معاهده ۱۸۹۳ از افغانستان جداکرده بودند، نيز رابطه برقرارکند. امان اﷲ خان آزادى خواهان هند مقيم کابل را نيز يارى مينمود، زيرا سياست پيشروى انگليس ها در ميان قبايل خطرى را متوجه افغانستان ساخته بود.

انگليس ها از پشتى بانى امان الله خان ازقبايل و از آزادى خواهان هند ناراضى بودند، چه انگليس هامکاتبات بين وزيرخارجه (محمودطرزى) و غلام حيدر آمر پوسته خانه افغانستان در پشاور و مکاتبات بين طرزى و سردار عبدالرحمن، نماينده افغانى در هند را به دست آورده بودند و اين مکاتبات همکارى افغانستان را با آزادى خواهان هندى نشان ميداد.

مزيد برآن مکاتبات بين امان اﷲ خان و عبيداﷲ سندی وزيرحکومت جلاى وطن هند را نيز به دست آورده بودند، دريکى ازاين اسنادعبيداﷲ و همکار وى ظفرحسن از تمام هنديها تقاضا کرده بودندکه در آينده با افغانها در حمله شان عليه برتانيه کمک نمايند، انگليس ها را به قتل برسانند، خطوط آهن، تلگراف و غيره را مورد حمله قرار بدهند و يک رابطه نزديک بين ناسيوناليستهاى هندى در خارج هند و نماينده امان اﷲ خان حکيم اسلم و مولوى منظور وجود داشت.

افغانستان همواره از انگليس ميخواست تا در مورد قبايل با آنها مذاکره نمايد، اما انگليس ها از مذاکره در مورد قبايل شانه خالى مينمود و افغانها از اين سياست سخت ناراحت بودند. انگليس ها براى چندين سال از بکار بردن کلمه اعليحضرت به امان اﷲ خان ابا ورزيدند و از معاهده تجارتى بين افغانستان و ايتاليا به حکومت ايتاليا اعتراض کردند و گفتند که هنوز افغانستان در ساحه نفوذ انگليس قرار دارد. هيئت محمدولى خان را دراروپا پذيرائى کردند، مگر انگليس ها نپذيرفتند که محمدولى خان باشاه انگليس ديدار داشته باشد.(۷)

اهداف پان اسلامیسم شاه امان الله وبن مایه آن:

شاه امان الله، اساساً  پان اسلامیسم  را در ضدیت با استعمار وکسب استقلال کامل  سیاسی  کشورو مدرنیزه کردن افغانستان میخواست وهمینکه دست به اصلاحات اجتماعی زد واین اصلاحات اواز سوی روحانیت متنفذ با سبوتاژوتخریب روبرو گردید، دیگر او هم از پان اسلامیسم وتحقق رفورمهایش دلسرد شد. يگانه شخصيت روحانی ايکه تا آخرطرفدارشاه امان الله  باقی مانده بود، شاه آغا(شمس المشايخ) حضرت شوربازار بود که لنگی سلطنت را نيز برسرامان الله خان بسته بود و در تمام مراسم رسمی در پهلوی شاه قرار داشت. يک روز بعد از ادای نماز جمعه در تاريخ ۱۹ نومبر ۱۹۲۰ شمس المشایخ (شاه آغا) اعلان کرد که امان الله خان يگانه شاه مسلمان در دنيای اسلام است يعنی شاه آزاد، پس بايد به نام خليفه جهان اسلام شناخته شده و خطبه بنام وی خوانده شود. اما در تاريخ ۲۳ نومبر يعنی چهار روز بعد از آنکه حضرت شوربازار امان الله خان را خليفه اسلام خوانده بود، امان الله خان در دربار اعلان کرد که از اين موضع صرف نظر گردد، زيرا نمی خواهد که با توطئه های انگليس روبرو و باعث سقوط دولت افغانستان گردد. (۸)

اساساً ذهنیت پان اسلامیزم شاه  امان الله از اندیشه های محمودطرزی ، شاگرد سید جمالدین افغانی مایه وریشه میگرفت که بخاطر طرد استبداد واستعمار انگلیس  از سرزمین های اسلامی ، مسلمانان را به اتحاد واتفاق دعوت میکرد و در سراسر شرق میانه از مصرتا ترکیه وایران ونیم قاره هند صدای او طنین انداز بود.

 محمودطرزی، بنیان گذار مشروطیت دوم، که از شاگردان و پيروان مکتب سيدجمال الدين افغانى بود، به جوانان افغان ومشروطه طلبان تلقین میکرد تازمانی که ملل تحت استعمارباهم متحد ومتفق نشوند، نمیتوانند یوغ  استعمار  را از گردن خود پس کنند. او میگفت استعمار از بی اتفاقی مسلمانان استفاده کرده وملت های مسلمان را دربند کشیده است.واگرهمین ملتها دست  دردست هم بدهند وبرضد استعمار واستبداد مبارزه کنند، هم از چنگال خونین استعمار وهم از پنجه ظلم  استبداد داخلی نجات خواهند یافت.

بقول مرحوم حبیبی،"پيروان سيد جمال الدين افغانى در کشورهاى عربى و ترکيه صحافت ترقى جديد را وقف بيدارى ملى ساخته بودند. در چنين هنگامه رستخيز آسا ، کشور افغان نيز از جنبش و کوشش و تپش تهى نبود. محمود طرزى حدى خوان کاروان ملى ما بود و در بيدارساختن مردم مخلصانه ميکوشيد و حرکت فکرى نوينى را بوجود آورده بود.» (۹) که همان حرکت مشروطه خواهى و استقلال طلبی افغانستان بود.

براثر مساعى وطن پرستانه محمود طرزى ، شاهزاده امان اﷲ در تحت تاثير مستقيم تلقينات و تلقيات خُسرش، مردى روشنفکر، آزادى خواه و وطن پرست بار آمد، تاحدى که براى حصول آزادى و استقلال ميهنش حاضر شد تا دست به تشکيل يک سازمان سرى از «غلام بچه گان دربار» که از اشراف زادگان اطراف بودند، بزند و با تدبير حلقه آنرا به بيرون از دربار گسترش دهد.بدینسان در تحت تاثير افکار و ايده هاى وطن پرستانه محمود طرزى ، شاه امان اﷲ و همرزمان او مانند: عبدالرحمن لودين، عبدالهادى داوى، محمد ولى خان دروازى و شجاع الدوله غوربندى و غيره عاشق بى قرار وطن و استقلال آن شده بودند و از روى اين احساس شريفانه، جنبش مشروطيت مجدداً بحرکت افتاد. و چون يکى از اهداف مرامى مشروطيت دوم، استقلال کشور و حاکميت قانون در کشور بود، بنابرآن مشروطه خواهان براى رسيدن به اين هدف مى بايستى موانع داخلى را از راه خود بر ميداشتند. (۱۰)

بنابرپژوهش دانشمند دانمارکی استا اولسن:«طرزى همانند سيدجمالدين افغانى تاکيد ميکرد که بقاى اسلام و ملل مسلمان مربوط به برگشت به روح و کرکتر واقعى اسلام است که مبرا از نفوذ منحط حکمروايان مستبد و علماى جاهل مى باشد، زيرا وسيع شدن فاصله ميان منافع غير مذهبى و موازين اخلاقى اسلام، سقوط ملل اسلامى را باعث شده است.

طبق نظريات طرزى براى افغانستان (يا هرملت ديگر مسلمان) کافى نيست که بخاطر مقابله با تهديد اروپائى ها قدرت برابر نظامى را با آنها در برابر خود هدف قرار دهد. برترى قدرت اروپائى ها بخاطر دست آوردهاى آنها در عرصه هاى اقتصادى، علمى، تکنولوژيک و فرهنگى است. افغانستان و ساير ملل اسلامى وقتى به موقف برابر به انها ميرسندکه جامعه را بشناسند، ساينس و تکانالوژى جديد را در آن عملى کنند و به انکشاف صنايع محلى و غيره بپردازند. طرزى با نشر تعدادى از مقالات در باره دست آوردهاى بشرى مانند اختراعات و اکتشافات علمى از نظرات و دلايل خود دفاع کرد و در باره مزاياى برق و کيميا و تلگراف و خط آهن و هوانوردى و غيره مقالاتى برشته تحرير درآورد.

با آنکه طرزى در موقع دفاع از کاپى کردن راهى که اروپا آنرا انکشاف داده بود قرار داشت، اما تقليد کور کورانه را نمى خواست. تصور او تجدد طلبى اسلامى بود. او جاپان را بحيث نمونه يک کشور موفق آسيائى ترجيح مى داد که چيز هاى خوب اروپا را بصورت سيستماتيک کاپى نموده ، اما آراستگى کردار، عنعنات ، اخلاق و روش عمومى زندگى خود را حفظ نموده است. طرزى داراى موقف ضد امپرياليستى بود و توضيح ميداد که اروپا با وجود نفوذ تمدن و تسلط اقتصادى خود با اين پروبلم روبروست که چگونه براى نفوس بزرگ خود منابع فراهم کند و به همين دليل است که به مصرف قاره اى ديگر در نتيجه استثمار و بربريت توسعه مى يابند.

طرزى توضيح نداده است که اين مودل متجدد اسلام چگونه از سقوط در اين پرتگاه پرهيز خواهد کرد، زيرا وظيفه اساسى او در اين برهه آن بود تا براى افغانها اثبات کند که علوم جديده مخالف اسلام نيست. نخست از همه علوم معاصر اروپائى از علوم منکشف (عرب) در قرون وسطى منشاء گرفته و علم و تکنالوژى اروپائى بالنوبه براى ترقى تمدن معاصر اسلامى ضرورت است.

مساعى و تلاش براى کسب معرفت توسط آموزش نه تنها با اصول قرآن سازگار است ، بلکه بخش اساسى آنرا تشکيل ميدهد. خصوصيت مميزه انسان نسبت به حيوان برترى ذاتى اوست. چون خداوند به او عقل داده است، نتيجتاً غفلت در اشاعه و تطبيق تعقل، زيان بزرگ به خودش، به جامعه ، به اسلام و به خداست. « اين فلسفه تنور» که طرزى از جانبداران نخستين آن بود روحانى آموزش ديده را با روشنفکر که وظيفه اش تنور توده هاست تعويض ميکرد.

مثال ديگرى از خصوصيت مترقى اسلام غير منحط نزد طرزى نقش برجسته زنان در دوران خلافت عباسى ها بود. زمانى که تمام زنان و مردان اروپائى بى سواد و جاهل بودند ، زنان مسلمان موقف هاى مهم بحيث شاعر و هنرمند داشتند و حتى در مقامات ادارى کار ميکردند. چون شرايط کنونى زنان مسلمان ( بخصوص زنان افغان ) بسيار رقت انگيز بود، طرزى و جوانان افغان نخستين مدافعان حقوق زنان و نخستين طرفداران حق تحصيل و ازدواج زن با يک مرد در افغانستان بودند. همچنان طرزى توضيح ميکردکه علت سقوط افغانستان پس از دوران تيمورشاه (١٧٧٣ -١٧٩٣م ) تعدد زوجات بين حکمروايان بود که در نتيجه اولاد هاى متعدد آنها با ادعاى مساوى به پادشاهى کشور را در مبارزه داخلى قدرت قطعه قطعه کردند. طرزى مانند تجدد طلبان و اصلاح طلبان هم عصر خود قوياً از داعيه زنان حمايت مى نمود و استدلال ميکرد که فقط زنان تعليم يافته و منور مى توانند خانم ها و مادران خوب باشند و همين زنانند که فرزندان خوب که آينده متعلق به انهاست، بار مي آورند.حتى اصلاح طلب راديکالى مانند کمال اتاترک، نيز در ترکيه هنگامى که به زنان حقوق مساوى قايل ميشد، در همين راستا استدلال ميکرد.

طرزى اسلام را براى اعمار سلطنت و ملت - دولت بکار برد. مفاهيم و اصول قضائى در اسلام در محراق توجه امير عبدالرحمن خان بود، اما طرزى بر مبناى اعتقاد و اخلاق اسلام چنين استدلال ميکرد: « افغانستان کشور خدا داداست، چون افغانها به اراده و لطف خداوند اسلام را پذيرفته اند، بناءً عشق بوطن مستقيماً براى آنها مقدر شده است. همچنان همه مسلمانان متعلق به امت هستند و امت تمام واحد هاى سياسى را در «وطن» که مردم آن ملت را تشکيل ميدهد، در بر ميگيرد. بناءً پان اسلاميسم و ناسيوناليسم ضد و نقيض همديگر نيستند. هر گاه «وطن» را به يک موجود تشبيه کنيم، ملت گوشت و استخوان و پادشاه روح آنست. بنابرين خدمت بوطن، به ملت، به حکومت و به پادشاه وظيفه دينى هر مسلمان است. « وطن بدون ملت، ملت بدون وطن و هردو بدون حکومت و حکومت بدون پادشاه ، مشابه به جوهر غير ارگانيک يا موتريست بدون ماشين ». از لحاظ منطق ، عشق بوطن و تجدد طلبى باهم يکسان فهميده مى شود.

در فوق برين موضوع روشنى انداخته شد که وطنپرستى وظيفه دينى است و چون تجدد طلبى و ترقى با دفاع از وطن انفکاک ناپذير است، بناءً آموزش و کسب علم وظيفه ايمانى تمام وطنپرستان محسوب ميشود. اصول مقدر قانون آسمانى و ساير اصول اسلام و همچنان امر آزادى و ترقى به وحدت ملى ضرورت دارد. چون دشمنان اسلام از پراگندگى و هرج و مرج سود مى برند، بناءً وظيفه مقدم تمام افغانها حمايت از پادشاه است که هدف او وحدت توسط مرکزيت و تأمين ترقى توسط تجدد طلبى است.

طرزى و «جوانان افغان » مى انديشيدند که تطبيق تجدد و اصلاحات در جامعه توسط تلاش هاى مشترک يک رهبرى مذهبى منور، روشنفکران و نخبه گان حاکم تأمين پذيراست. در حالى که هيچيک از رهبران مذهبى در افغانستان آماده نبودند که اين وظيفه خطير را بدوش گيرند.طرزى و پيروان او بحيث اولين افراد غير روحانى ظهور نمودند که کتب مقدس را به ترتيبى تفسير کردند که با طرز تفکر بسيارى از تاسيسات مذهبى که تجدد طلبى را بدعت تلقى ميکردند، در تضاد قرار داشت. بناءّ مرحله تقابل بين انديشه هاى نوين روشنفکران و روحانيون آغاز شد.

وظيفه يى را که طرزى در رابطه با فرهنگ و تعليم و تربيه در افغانستان در برابر خود گذاشته بود با انديشه هاى سيد احمد (١٨١٧- ١٨٩٨م) قابل مقايسه است که موصوف تمام زندگى خود را وقف آن کرد تا خرافات اسلامى را در برابر تغيير و مدنيت غرب برطرف نمايد، عين انديشه ها را در باره «اسلام مدرن» مى توان در بين افکار «ترکان جوان» سراغ کرد.[ اما تلاش هاى سيد احمد براى نزديکى مسلمانان هند و راجاهاى هند بمنظور تبديل آنها به رعاياى وفادار به برتانيه بود، در حالى که طرزى تجدد طلبى را به مثابه يگانه وسيله ئى تلقى ميکرد که مسلمانان ميتوانند بوسيله آن در برابر بريتانيا مقاومت کنند.] بنابرين طرزى در جهان بينى سياسى خود در پان اسلاميسم (همبستگی اسلامی)سيد جمال الدين افغانى و جنبش ترکان جوان، بسيار پرنفوذ تربود." (۱۱)

تأکيد افکار اسلام مدرن با اهداف سياسى غير مذهبى به مثابه ماهيت بغرنج تجدد طلبان افغان در سياست هاى اصلاح طلبانه شاه امان الله نفوذ نمود. گرمى و حرارت رفورم هاى اولى شاه که در دوره اول رفورم ها بين ١٩٢٢ -١٩٢٥ اعلام گرديد، پس از قيام خوست در ١٩٢٤ -١٩٢٥ ملايم تر و معتدل تر ساخته شد. ولى پس از سفر طولانی در ١٩٢٨، شاه به تطبيق رفورم هاى قوى تر غير مذهبى نسبت بگذشته اقدام نمود.... سياست هاى اصلاح طلبانه فوق الذکر همچنان بلا تکليفى ميان ميراث دوگانه طرزى و «جوانان افغان » را که تصور مودل تجدد طلبى اسلامى را بخاطر رسیدن به يک ملت - دولت مدرن تحسين ميکردند، انعکاس ميداد.(۱۲)

اولسن می افزاید:" سیاست تجدد طلبی شاه امان الله را باید در بلا تکلیفی آن در بین فلسفه طرزی مبنی برمودل اسلامی تجدد طلبی ونمونه عملی تجدد طلبی غیر مذهبی جوانان ترک درک کرد. درحالی که تجدد طلبی غیر مذهبی درجمهوری نوین ترکیه صریحاً به معنی غربی ساختن دولت وجامعه بود، اما روشن نیست که که آیا اندیشه تجدد طلبی طرزی غیر مذهبی بود یا اسلامی؟همچنین مفهوم تجدد طلبی با نیات ضد امپریالیستی طرزی بصراحت ثمره جریان تجدد طلبی یی بود که جوامع غربی آنرا از طریق صنعتی ساختن بوسیله راه انکشاف سرمایداری  با همه پیامدهای اجتماعی که درپی داشت تعقیب میکرد.ازاین رو امان الله وافغانهای جوان قصدنموده بودند که تمام مظاهر وآثار تجدد جوامع غربی را بدست آورند وفکر میکردند که اسلام آنطوریکه درافغانستان متداول است، یکی ازموانع را دراین راه تشکیل میدهد. رفورم های شاه امان الله که آیا واقعا ًضد اسلامی بوده یا کوشش برای غیرروحانی ساختن دولت(جداساختن دین از سیاست)،هنوز مورد مناقشه سیاسی قراردارد. فورمولبندی قانون اساسی افغانستان که دولت، حقوق ووجایب شهروندان را مستقل از اسلام تعریف مینمود، اساس بقیه رفورمهارا تشکیل می داد. اما[ امان الله] آشکارا موقف ضد اسلامی را مانند همتای ترکی خود اتخاذ نکرد. با آنکه هر دو [رژیم]در تلاش بخاطر"تجدد طلبی" از لحاظ مقابله های ایدئولوژیک دارای وجوه مشترک فراوانی بودند.(بخصوص رفورمهای آخر امان الله پس از سفربزرگ او به اروپا) اما سیاست ها وموضع گیریهای امان الله درقبال اسلام درمقایسه با همتای ترکی آن فرق نمایان داشت."(۱۳)

اوليور روی، اسلام شناس معروف فرانسه معتقد است که: با اعلام سياست مدرنيزه کردن جامعه افغانی ازجانب شاه امان الله مناسبات شاه با روحانيت متنفذ برهم میخورد و اين در واقع پايان اتحادی است که بنام پان اسلاميسم ميان قبايل، جامعه روحانيت و قدرت حاکمه تجدد طلب برقرار بوده است. علت اصلی عدم توافق در باره رابطه ميان دفاع از اسلام و غرب گرايی است. از نظر علمای بنيادگرا، دفاع از اسلام عبارت از هدايت جامعه به سوی اسلام و شريعت است ، مگر از نظر امان الله خان، دفاع از اسلام يک مقوله سياسی ضد امپرياليستی است و لازم است با گرايش به سوی غرب جامعه رابه سوی تجدد رهنمون شد.(۱۴)

بدينگونه پس از آنکه دولت امانی (مشروطه خواهان) دست به اصلاحات اجتماعی زد و يک سلسله ريفورمها را برای تحرک جامعه به پيش کشيد، روحانیت متنفذ ، چون سدی در برابر تحقق برنامه های تجددطلبانه قرار گرفت. نخستين شخص مخالف با اصلاحات اجتماعی شاه از خانواده مجددی، همانانورالمشايخ (فضل عمر) بود که دراغتشاش خوست برهبری ملای لنگ دستش دخيل بود. نورالمشايخ مخالف تعليم پسران و روی لچی زنان بود و ميگفت: رفتن پسران به مکتب نتيجه ای جز کافرشدن آنان در برندارد. واقعيت اين است که وقتی پسران به مکتب بروند و از دانش و آگاهی لازم برخوردار شوند، ديگر دکان پيری و مريدی روبه کساد می نهد وهیچکس زیر تاثير سخنان ملا وپير و مرشد قرار نميگيرد.

در حقیقت پان اسلامیزم شاه امان الله، پس از کسب استقلال کامل سیاسی مدرنیزه کردن جامعه افغانی بود،اما با مخالفت روحانیت متنفذ روبرو شد  ورژیم امانی یا مشروطه خواهان رابا سقوط مواجه ساخت. متاسفانه تا هنوزهم افغانستان با توطئه ها ودسایس روحانیت متنفذ روبروست و ملت مظلوم واکثراً محروم ازسواد افغنستان برای ایجاد یک حکومت مبتنی بر دموکراسی وآزادی های مدنی با نیروهای محافظه کار وبنیادگرا درجدال است واز سوی افراطیون بنیادگرا خورد وخمیر شده میرود.                    پایان ۱۳/ ۸ / ۲۰۰۹

رویکردها:

۱- علامه محمودطرزی،شاه امان الله وروحانیت متنفذ، از نگارنده، چاپ ۲۰۰۴

۲- فضل غنى مجددى ، افغانستان در عهد اعليحضرت امان اﷲخان ، چاپ ١٩٩٧، امريکا، ص٣۳۰

۳- ریه تالی ستیوارت، آتش در افغانستان ، ص٣٢

۴- استا اولسن، اسلام و سياست در افغانستان ،ترجمه خلیل زمر، چاپ ۱۹۹۹، ص ۱۱۴

۵- همانجا

۶- آتش درافغانستان ، ص ٣٩

۷- علامه محمودطرزی،شاه امان الله وروحانیت متنفذ، فصل دوم

۸ –ريه تالی استوارت، آئش درافغانستان، ص ۳۳

۹- حبیبی،جنبش مشروطيت درافغانستان ،چاپ کابل ۱۳۶۳، ص ١١٧

۱۰- همان، ص ١٢٧، غبار،افغانستان درمسیرتاریخ، ج ١، ص ٧٢٦

۱۱- استا اولسن،همان اثر، صفحات  ١١٥- ۱۱۷

۱۲- همانجا،صفحه ۱۱۸

۱۳- همانجا، صفحه ۱۲۴

۱۴– اوليور روی، افغانستان ، اسلام و نوگرايی اسلامی، ص ۱۰۰-۱۰۱

 

 

                             

اجتماعی ـ تاريخی

صفحهء اول