صبورالله سياه سنگ
بخش اول
بخش نهم
|
(بخـش بیسـت و پنجـــم)
صبورالله سـیاه سـنگ
آویــزه هـا 6) بخشی از کنفـرانس مطبوعاتی نور مـحـمـد تره کی با گزارشگـران داخلی و خـارجـی در مقر شـورای انقلابی جـمهـوری دمـوکراتیک افغـانسـتان، شـانزدهـم ثور سـیزده پنجـاه و هفـت [6 مـی 1978]، برگـرفـته از "د افغـانسـتان کالنی" (سـالنامه افغـانسـتان) شـمـاره 44، برگهـای 73 و 74
سـوال:
آیا مـیتوانید بگـویید در جریان جنگ چه تعداد تلف شـده اسـت؟
سـوال:
و هـمچنان لطفاً بگـویید کـه بعد از انقلاب چند نفـر دسـتگیر گـردیده و چند
نفـر اعدام شـده اند؟
سـوال:
آیا تمـام کابینه داوود به قتل رسـیده؟
سـوال
نمـاینده
آژانس باختر: در رژیم گذشـته نرخ مـواد ارتزاقی و بعضی اشیای
ضروری دیگـر به صورت سـرسـام آور بلند رفـته بود. آیا رژیم انقلابی
در زمـینه تجویزی گـرفـته اسـت؟
سـوال:
شـاغلی رییس! حالا در کجـا زندگی مـیکنید، در مـنزل خـود تان؟
سـوال:
شـاغلی تره کی! پس از کـودتا چند نفـر دسـتگیر شـده و بر سـر گارد جـمهـوری
چه آمـد؟ ایشـان به نظر نمـیخـورند.
سـوال:
بعد از کـودتا چند نفـر دسـتگیر شـده اند؟
سـوال:
چند نفـر اعدام شـدند؟
سـوال:
آیا وحید عبدالله زنده اسـت؟
سـوال:
آیا قوه خرید مردم زیاد خـواهـد شـد. و آیا در نظر دارید مزدهـا را افـزایش
دهـید؟
سـوال:
قبل از اینکـه این صحبت خـاتمه یابد، چون مـا در باره شـمـا کم معلومـات
داریم، دو سـه سـوال شخصی را جواب ارایه نمـایید. چند سـال دارید؟
تعلیمـات تان را در کجـا تکمـیل کرده اید. شـمـا 61 سـاله هسـتید؟
سـوال:
در کجـا تحصیل کرده اید؟
سـوال:
نام شـرکت چه بود؟ 7) یادداشـت تایپسـت: چنانی کـه دیده مـیشـود، شـمـاری از پرسشـهـای بالا با پروایی پاسخ گـفـته شـده اند. اگـر از نادرسـتی و ناراسـتی در بازتاب آمـار، چـگـونگی رویدادهـا و پردازهـای "سـیاسـی" از زبان نور مـحـمـد تره کی بگذریم، آگاهـانه (و شـاید ناآگاهـانه) چهـار سـال جوانتر جلوه دادنش نیز مـیتواند پرسش انگیز باشـد. با آنکـه، پایین یا بالا بودن چهـار سـال در دهه ششـم زندگی برجسـتگی چندانی ندارد، تره کی هنگام این گـفـت و شـنود، 65 سـال داشـت، زیرا زادروزش پانزدهـم جولای 1913 اسـت. 8) "تلفات کـودتا: مطبوعات رسـمـی تلفات کـودتا را 100 تا 150 نفـر وانمـود مـیسـاخت. واقعیت این اسـت کـه شـمـار تلفات به مراتب بیشـتر بود، خـاصتاً در گارد جـمهـوری صدهـا تن کشـته شـدند. تلفات در مـیدانهـای هـوایی خـواجه رواش و بگـرام نیز عدد درشـتی را تشکیل مـیداد. در بگـرام قصداً مـیکشـتند، بدون جرم و به اسـاس مخـالفـتهـای شخصی. در فـرقه هفـت، قرارگاه قوای مرکز، قطعات مسـتقل قوای مرکز، در دارالامـان عده زیادی در اثر بمباردمـان طیاره و آتش توپچی از مـیان رفـتند. در فـرقه یازده و کندک انضباط قوای مرکز کـه در شیرپور مـوقعیت داشـت، نیز عده یی به قتل رسـیدند. مجـمـوعاً در حدود یکـهزار تا یکنیم هزار انسـان از هر دو جـانب کشـته شـدند. اهـالی ملکی زیاد نیز به قتل رسـیدند یا مجروح گـردیدند. دولت نخـواسـت یا نتوانسـت آمـار درسـتی در زمـینه ارایه کند. یکنیم هزار انسـان با خـون خـویش جـاده هـای کابل را رنگین سـاختند تا نظام جدیدی به وجود آید. این خـونریزی آغـازگـر ریختن خـونهـای بیشـتر و بیشـتر بود. تا جـایی کـه در این وطن زمـین و آسـمـان و تمـام اشیای پیرامـون رنگ سـرخ به خـود گـرفـت." (برگهـای 142 و 143، کتاب "اردو و سـیاسـت در سـه دهــه اخــیر افغـانسـتان"/ سـترجنرال مـحـمـد نبی عظمـی) 9) "بازی با پیکر سـردار داوود خـان"، نوشـته رزاق مـامـون، پنجشـنبه 18 دسـمبر 2008: "اخیرا شـایع شـده اسـت کـه رئیس جـمهـور کرزی خیال دارد پیکرهـای سـردار داوود و بانو زینب داوود را به قندهـار مـنتقل کرده و آن جـا به خـاک بسپارد. این اقـدام با توجه به این کـه با نزدیکتر شـدن مـوعد انتخـابات تب معامله گـری، نمـایشـهـای تبلیغـاتی، رخنه (یک بارمصرف) دراذهـان عمـومـی داغتر مـیشـود؛ برای تیم حاکم امر طبیعی اسـت. امـا کمتر احتمـال دارد حکـومت ازین طریق بتواند خـود را از حالت افلاس سـیاسـی و اعتباری نجـات دهـد. در ضمـن تلاش برای اجرایی کردن این مـامـول کـه درغیاب مردم صورت مـی گیرد، اذهـان بیدار مردم را نمـیتواند قانع کند. چرا رئیس جـمهـور درشش سـال قـدرت خـویش، به فکر اجسـاد سـرداوود وخـانواده اش نیفـتاد کـه حالا این مـوضوع برایش اهـمـیت یافـته اسـت؟ هرچند برای این سـوال نوعی پاسخ توجـیهـی وجود دارد و آن این کـه تا زمـانی کـه حکـومت از حـمـایت چشـم بسـته جـامعه جهـانی و نهـادهـایی نظیر حقوق بشـر و ... برخـوردار بود و به اصطلاح کفگیر به ته دیگ نخـورده بود، نیازی به داوود خـان احسـاس نمـیشـد. از نظر تیم حاکم، حالا این پروژه به اجرا کردنش مـی ارزد. در هر حالتش یک قمـار اسـت و ضرر شخصی برای مجریان ندارد؛ امـا درین باره باید محتاط بود؛ زیرا این اقـدام برخلاف سـیر طبیعی تاریخ و سـیاسـت درافغـانسـتان اسـت و خـانواده سـردار داوود نباید اختیار این کار را در دسـت کسـانی کـه قصد بهره برداری کـوتاه مـدت از آن را در سـر مـیپرورانند، قرار دهـد. چرا اجسـاد اولین رئیس جـمهـور افغـانسـتان وهـمسـرش باید حتمـی در قندهـار به خـاک سپاریده شـوند؟ درحالی کـه اجسـاد دیگـر زمـامـداران کشـور، نظیر تیمـور شـاه ابدالی، سـردار مـحـمـد نادر، سـردار عبدالرحـمـن خـان درکابل دفن شـده اند و درگذشـته هـیچ کسـی نسبت به این کـه چرا این چهره هـای سـیاسـی مملکت در کابل ( قلب افغـانسـتان و محور تحولات تاریخی و فـرهنگی) اند، کدام اعتراضی نکرده اسـت. کابل از حیث ترکیب اجتمـاعی و بافـت فـرهنگی و تباری و مـنافع ملی، به خـودی خـود حیثیت یک افغـانسـتان کـوچک را دارا اسـت و این شـهر به هـمه افغـانهـا تعلق دارد. این چنین مرزکشی، برای چیسـت؟ هرچند تا کنون مـوضوع انتقال اجسـاد سـردار داوود و اقارب ایشـان رسـمـا اعلام نشـده، امـا فکر مـیشـود کـه این قضیه کاملاً جنبه شخصی و اسـتفاده جویی سـیاسـی دارد. پس لازم اسـت تا نمـاینده گان مردم افغـانسـتان در شـورای ملی برای جلوگیری از عملی کردن این برنامه، ذهنیت آمـاده داشـته باشـند. نمـایندگان مردم نباید اجـازه دهند اشخـاص و گـروههـا و مـدعیان داعیه قومـی، با چهره هـای ملی و خـادم مردم افغـانسـتان (کـه جـانهـای شـان را برای مردم، نه برای اشخـاص و گـروههـا قربان کرده اند) جهت پیشـبرد برنامه هـای انتخـاباتی به نرخ بازیهـای معمـول روزمره بازی کنند. سـردار مـحـمـد داود خـان هـیچ گاه وصیت یا سفارشی از خـود به یادگار نگذاشـته اسـت کـه چه کسـانی اجـازه دارند درباره مـدفن وی تصمـیم بگیرند. از سـردار شـهـید تا کنون هـیچ اشـاره و شـاهـدی وجود ندارد کـه براسـاس آن، به یک ولایت مـنتصب قلمـداد شـود. گذشـته ازین، مسـاله تعیین مزار ابدی سـردار داوود خـان باید در حیطه مشـوره هـای خـانواده مرحوم و هـمچنان شـورای ملی کشـور قرار گیرد. کابل به عنوان مرکز افغـانسـتان، به حیث مرکزقـدیمـی سـیاسـت وفـرهنگ و دارای حیثیت ملی و تاریخی بزرگی اسـت کـه درهر زمـانی ظرفیت خـویش را به مثابه گهـواره هـمزیسـتی، برادری و پیوند تبارهـای مختلف حفظ کرده اسـت." برای خـواندن گزارش اصلی مـیتوان روآورد به: www.kabulpress.org/my/spip.php?article2702 10) سـه شـنبه هفدهـم مـارچ 2009، پیکرهـای مـحـمـد داوود و شـانزده تن از خـانواده اش در تپه دارالامـان (کابل) به خـاک سپرده شـدند. برای خـواندن گزارشـهـای بیشـتر مـیتوان روآورد به: www.bbc.co.uk/pashto/news/story/2009/03/090318_daudkhan_ceremony.shtml www.bbc.co.uk/persian/afghanistan/2009/03/090317_ram_daudkhan_funeral.shtm 11) "ملی غورزنگ" (حزب انقلاب ملی) در سـال سـیزده پنجـاه و پنج خـورشیدی [1976] پیش از تدوین و توشیح قانون اسـاسـی دولت جـمهـوری افغـانسـتان به روز پنجـم حوت سـیزده پنجـاه و پنج، [26 فبروری 1976] از سـوی مـحـمـد داوود پیریزی شـد. از مـاده یکم اسـاسـنامه این سـازمـان چنان بر مـی آید کـه حزب انقلاب ملی پیش از کـودتای سـیزده پنجـاه و دو [1973] سـاخته شـده بود. مـیگـویند مـدرکی برای اثبات این ادعا وجود ندارد. برای خـواندن متن کامل مـیتوان رو آورد به: www.payam-aftab.com/category/print.php?nid=2831 12) برگهـای 215 و 216 "افغـانسـتان در قرن بیسـتم" نوشـته دکتور ظاهر طنین: "قـدرت نمـایی حزب دمـوکراتیک خلق افغـانسـتان ظاهراً مـحـمـد داوود را کـه از قتل خیبر تکان خـورده بود، به شـدت عصبانی سـاخت. شـام 25 اپریل 1978 رادیو افغـانسـتان دسـتگیری برخی از رهبران حزب از جـمله نور مـحـمـد تره کی و ببرک کارمل را اعلام داشـت. امـا عده دیگـر از این رهبران یا در خـانه هـای شـان توقیف گـردیدند یا پنهـان شـدند. در این مـیان حفیظ الله امـین رهبر سـازمـان نظامـی جناح خلق بدواً در مـنزلش تحت نظارت قرار گـرفـت. او از نیمه شـب 25 اپریل تا سـاعت یازده روز 26 اپریل 1978 وقت کافی در اختیار داشـت تا دسـتور و نقشـه اقـدام نظامـی را توسط پسـرش عبدالرحـمـان به سـید مـحـمـد گلابزوی عضو رابط با افسـران مسئول کـودتا برسـاند. گلابزوی مـیگـوید: "سـاعت شش صبح چهـارشـنبه شش ثور [26 اپریل 1978] عبدالرحـمـان پسـر حفیظ الله امـین به خـانه مـا آمـد و گـفـت: "شیرآقا (پدر خـود را شیرآقا مـیگـفـت) در محاصره اسـت و تره کی صـاحب و دیگـر رهبران را به زندان انداخته اند. به سـید مـحـمـد بگـو کـه به رفقا بگـوید کـه صبح فـردا انقلاب را شـروع کنند." هـمـان بود کـه در بخش قوای مسلح کـه مـن مسئولیت داشـتم و در بعضی از قطعاتی (واحدهـایی) هـم کـه مـن مسئولیت نداشـتم، مـن این دسـتور را تا سـاعت یک شـب به تمـام قطعات رسـاندم، به قوای هـوایی و مـدافع هـوایی و قطعات زمـینی. بسـیار باران هـم بود. دسـتور حزب این بود کـه صبح هر کس کـه به قطعات خـود برسد، انقلاب را شـروع کند." 13) برگهـای 220، 221 و 222 "افغـانسـتان در قرن بیسـتم" نوشـته دکتور ظاهر طنین: "نظامـیان کـودتا را به پیروزی رسـاندند. امـا آنهـایی کـه بعداً قـدرت را به دسـت گـرفـتند کجـا بودند؟ صبحگاه 26 اپریل 1978، یک روز بعد از گـرفـتاری تره کی و کارمل، سـایر رهبران و فعالان حزب دمـوکراتیک خلق افغـانسـتان کـه مخفی شـده بودند در وضع آشفـته قرار داشـتند. این گـروه در شـهر نو کابل گـرد هـم آمـدند تا نحوه برخـورد شـان را با وضع جدید تعیین گنند. عبدالکریم مـیثاق نیز در مـیان این گـروه بود. او مـیگـوید: "در شـهر نو [کابل] جـمع شـده بودیم. مـن و سلیمـان لایق و بارق شفیعی و قـدوس غوربندی و نور احـمـد نور در خـانه یک عضو حزب کـه حبیب الله کارگـر بود و بکس سـازی مـیکرد، در آن وقت. خـوب مـنتظر این بودیم کـه اطلاعات چه مـی آید. خـوب بالآخره به این نتیجه رسـیدیم کـه با حزب تمـاس بگیریم تا اطلاعات از درون بیاید. با حزب تمـاس گـرفـتیم، سـرور مـنگل و داوود رزمـیار، اینهـا را پیدا کردیم. اینهـا اطلاعات مـی آوردند کـه چه گپ شـده اسـت، در درون شـهر تشـنج اسـت. وضع چنین اسـت و گیر و گـرفـت (بازداشـت و توقیف کردن) شـروع اسـت و در خـانه هـای مـا کـه نفـرهـا را روان کردیم، کل خـانه هـای مـا محاصره بود. درون خـانه تمـامـا تلاشی (جسـتجو) شـده وکتابهـا هـمه برده شـده و خلاصه کـه پلان هـمـین بود کـه هـمه اعضای حزب باید گـرفـته شـوند. در اینجـا به این فکر افـتادیم کـه حالی مـا چه کنیم؟ خـوب اینجـا دو نظر به وجودآمـد. یک تعداد گـفـتند کـه خـود را تسلیم مـیکنیم به پلیس. در خـانه خـود مـیرویم، طبعاً کـه پلیس آنجـا هسـت مـا را مـیبرد. یک تعداد گـفـتند نه مـا این کار را نمـیکنیم. در آن جـمله مـن و نوراحـمـد نور گـفـتیم کـه مـا خـود را تسلیم نمـیکنیم. برای اینکـه گپ معلوم اسـت وقتی کـه برویم مـیگیرند و بندی مـیکنند و تمـامـا حزب برباد مـیشـود. بارق شفیعی، سلیمـان لایق و قـدوس غوربندی گـفـتند کـه نی، مـا مـیرویم و اسـتدلال آنهـا این بود کـه مـا اگـر بیشـتر پنهـان شـویم معنایش این اسـت بیشـتر خلاف قانون عمل کرده ایم و باز اگـر مـا گیر بیفـتیم، جرم مـا زیادتر مـیشـود./.../ مـا و نور بالآخره آمـدیم به خـانه رزمـیار در ششـدرک [کابل] و رزمـیار را گـفـتیم کـه چه گپ اسـت، کی بندی شـد؟ گـفـت کـه تنهـا سلطانعلی کشـتمـند و نجـیب الله بندی نشـدند و در خـانه یک عضو حزب هسـتند در کـوته سـنگی. باز مـا به او گـفـتیم کـه برو آنهـا را اینجـا بیاور. آنهـا را آوردند و مـا در مشـوره بودیم کـه چه کنیم. در اثر مشـوره به اعضای حزب مشـوره هـمـینطور داده شـده از طرف مـا _چون هنوز کمـیته مرکزی نیسـت و جلسـه صورت نمـیگیرد_ هر کس کـه در هر جـای هسـتند کـوشش کنند کـه خـود را به پلیس ندهند. هـمـین روز هفـت ثور اسـت کـه صدای یک انفجـار به گـوش آمـد و مـا به رزمـیار گـفـتیم کـه تو برو برادر ببین کـه چه گپ اسـت. او رفـت و دوباره آمـد و گـفـت: والله یک تانک در پیشـروی وزارت دفاع سـر وزرات دفاع فیر کرده. خـوب حالی مـا در بین هـم در شـور و در صحبت هسـتیم کـه کی هسـت؟ خـوب دیگـر صدا آمـد! و بعد از آن صدای تانکـهـا مـی آید کـه از طرف پلچرخی مـی آمـد به طرف شـهر. رزمـیار را گـفـتم کـه تو برو اطلاعات را بیاور. رفـت و گـفـت تانکـهـا اسـت کـه از طرف پلچرخی مـی آیند به طرف شـهر و به طرف رادیو مـیروند. این را کـه گـفـت، مـن گـفـتم کـه والله این حزب خـود مـاسـت. خلاصه هـمـین بود کـه تقریباً سـاعت هفـت شـد و رادیو را مـیشـنوم کـه نغمه اتن (رقص ملی) شـد. بعد از نغمه اتن صدای حفیظ الله امـین شـنیده شـد کـه گـفـت خـاندان سلطنتی سقوط کرد و قـدرت به دسـت شـورای نظامـی افـتاد و حالا قادر و اسلم وطنجـار گپ مـیزنند." 14) بخشـهـایی از "چند پرسش از چند نویسـنده" نوشـته انجـیر شیر مـحـمـد سـاپی/ پانزدهـم جنوری 2009: "شـام روز هفـت ثور [27 اپریل 1978] ، در صد متری پل محـمـود خـان کنار دریای کابل با دو نفـر هـمقطاران خـود ناظر اوضاع بودیم. طیارات قوای هـوایی بعد از بمباران ارگ، به سـمت شـرق بر فـراز دریای کابل دور مـیزدند. هـیچـگاه، طیارات بم افگن باغرش مهـیب را از نزدیک ندیده بودیم. بمباردمـان ارگ، تا تاریکی شـام دوام داشـت و بعد قطع شـد و بار دیگـر تکرار نگـردید. افسـران اردو کـه کلاه عسکری به دسـت داشـتند، از ترس طیاره با سـراسـیمگی در کنار دکانهـا فـرار مـیکردند. بعد از حـملات هـوایی گارد وارگ در محاصره کـودتاچیان مـاند، سـتون پنجـم تا این زمـان قادر نبود کـه مقاومت درون گارد را بشکـنـد. در بین سـاعات هشـت و نه "شـام خـونین"، قطاری از تانکـهـای زرهـدار از سـمت شـرق بالای سـرک جلال آباد_کابل عبور کردند. مـا جوانان ازترس تانکـهـا از سـرک عمـومـی کنار رفـتیم. حرکت تانکـهـا بسـوی ارگ بود. شـب بعد از ختم پروگـرام رادیو کابل، خـامـوشی غم انگیز بر شـهرکابل چیره و مسلط بود. اکثریت خـانواده هـا بیدار بودند. حوالی سـاعت دوازده شـب، اولین فیر تانک قوای زرهـدار، کلکین اتاقهـا را لرزاند. این انفجـارهـا، آنانی را کـه به خـواب رفـته بودند، نیز بیدار سـاخت. هر کس خـود را از ریختن شیشـه هـای کلکین حفاظت مـیکرد و به گـوشـه یی قرار مـیگـرفـت. تعرض آخری کـودتاچیان، به مـنظور سـرکـوب گارد و تسخیر ارگ با فیرهـای مسلسل مـاشیندار وانداخت مـدهش تانکـهـا، چندین سـاعت دوام کرد و تا نزدیک بامـداد، انفجـار فیرهـای تانک زرهـدار شـنیده مـی شـد. شـدت این عملیات خشـن، احتمـال رسـیدن قوای کمکی به ارگ و برخـورد با کـودتاچیان را نیز در اذهـان تداعی مـیکرد. اگـر از درون گارد خیانت نمـیشـد، مسلمـا مقاومت دوام مـیکرد، تا اینکـه درجریان روشـنی روز بار دیگـر به حـملات هـوایی ضرورت مـی افـتاد. در نهـایت پیروزی کـودتاچیان حتمـی بود. چشـمپوشی و پنهـانکاری از این عملیات نهـایی، بعد دیگـر عمق فاجعه اسـت. مـن در دو کیلومتری ارگ در سـاحه شـرقی ششـدرک هنوز هـم درهـمـان سـایه مرگ، سـاکنم. مردم جوان آن عصر اکثراً زنده و شـاهـد حال آن حادثه اند." برای دیدن متن اصلی مـیتوان روآورد به: www.farda.org/articles/08_updates/090100/article_shir_mohammad_sapi.htm 15) گـفـت و شـنودی با جنرال خطاب جـانباز/ هـفـت شـام، بیسـتم فـبروری 2009: سـیاه سـنگ: آقـای خطاب جـانباز! در نامه یی کـه تاریخ 2009/01/20 را نشـان مـیدهـد، آمـده اسـت: "در سـال 1988، بنده در سـفـری کـه هـمـراه جنرال خطاب جـانباز رئیس ارتباط خـارجه وزارت دفـاع آنوقت توسـط طیاره مـلل متحـد از مـزار شـریف به کابل داشـتم، نظـر به شـناخت قبلی کـه با اوشـان داشـتم. در جـریان ســفـر مـوضوع به شـهـادت رسـاندن اولین رئیس جـمهـور افغـانسـتان را برایم چنین توضیح داد: ...." آیا مـیشـود چـگـونگی کشـته شـدن مـحـمـد داوود و خـانواده اش را از زبان خـود تان بشـنویم؟ جنرال خطاب جـانباز: اجـازه بدهـید اولاً این نکـته را روشـن بسـازم کـه در سـال 1988 کــدام سفـر رسـمـی یا شــخصی از مــزار شـریف به کابل نداشـته ام. وقـتی مـوضوع سـفـر در مـیان نباشـد، هـمه آن صحبتهـا از زبان مـن خـود به خـود نفی مـیشـوند. سـیاه سـنگ: آیا شـمـا با آقـای MZM کـه نام و تخلصش "..... ....." اسـت، شـناخت دارید؟ جنرال جـانباز: در مـیان دوسـتان جدید یا قـدیم مـن، کسـی با این نام و تخلص وجود ندارد. سـیاه سـنگ: گذشـته از شـناختن یا نشـناختن او، به یاد دارید کـه مـیان سـاعتهـای شــش و هفـت صبح روز هشـت ثور سـال سـیزده پنجـاه و هـفـت [28 اپریل 1978] در کجـا بودید و چـه مـیکـردید؟ جنرال جـانباز: خـیلی خـوب به یاد دارم. در آن لحظات روز، مـن با قـادر (هـمـان قـادر مشـهـور)، تورن امـین افسـر قوای چـهـار و یک تعـداد دیگـر از اعضـای حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان در پیشـروی تعمـیر رادیو افغـانسـتان بودم. سـیاه سـنگ: آیا شـمـا عضو حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان اسـتید؟ جنرال جـانباز: با کمـال افـتخـار مـیگـویم کـه مـن نه خـلـقی اسـتم و نه پرچمـی، امـا عـضـو حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان بودم و اسـتم. اگـر تاریخ دوباره به هـمـان سـالهـا قرار بگیرد یا مـن شـور و شـوق جوانی خـود را واپس به دسـت بیاورم، باز هـم با هـمـان اندیشـه در هـمـان راه خـواهـم رفـت. سـیاه سـنگ: پیش از آنکـه به چـگـونگی کشـته شـدن مـحـمـد داوود و خـانواده اش بپردازیم، بهتر خـواهـد بود فشـرده اندیشـه تان در پیرامـون رویداد هفـت ثور سـیزده پنجـاه و هفـت را بیان کـنید. جنرال جـانباز: رویداد هفـت ثور را چـه کـودتا بنامـیم، چـه قیام یا هـر چیز دیگـر، حقیقت آن اسـت کـه "انقلاب شکـوهـمـند مـا" با بزرگـترین مصیبتهـا، بدترین فاجعه هـا و جبران ناپذیرترین اشـتباهـات هـمراه بود. در طی این کـودتا بگـویم یا انقلاب (به نظر مـن اسـتعمـال کلمـات یا اصطلاحات زیاد مهـم نیسـتند)، آنقـدر مردم شـرافـتمـند بیگناه و بیطرف قربانی شـدند، آنقـدر فـرزندان بانجـابت حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان از بین رفـتند و آنقـدر جنایت ننگین رخ داد کـه هـیچ شخص با وجدان نمـیتواند آنهـا را و هـمچنان نقش عامـیلن شـان را انکار کند. سـیاه سـنگ: آیا درسـت اسـت کـه ببرک کارمل روز 28 اپریل 1978 به شـمـا گـفـت: "با تانک یا زرهـپوش و پرسـونل به سـوی ارگ ریاسـت جـمهـوری بروید؟" جنرال جـانباز: این ادعا قطعاً درسـت نیسـت. آن روز هر نوع قومـانده و دسـتور و فـرمـان نظامـی و غیرنظامـی از طرف حفیظ الله امـین صـادر مـیشـد. ببرک کارمل در آن حصه کدام سـهـم نداشـت. در مـوردی کـه مسـتقیمـا از طرح دسـتور کارمل به اینجـانب یاد مـیشـود، باز هـم جواب مـن مـنفی اسـت. ببرک کارمـل در داخـل تعـمـیر رادیو بود و مـن در بیرون آن. این چنین دسـتور نه از طـرف او عنوانی مـن بیان شـده و نه مـن آن را از او شـنیده ام. سـیاه سـنگ: آیا این گـفـته هـا از زبان شـمـا درسـت اند: "با عجله پایین آمـده ترتیبات آمـاده سـاختن یک عــراده زرهپوش و انتخـاب افـراد را گـرفـتم کـه حدوداً ده دقیقه را در بر گـرفـت. مـنتظر مـاندم تا امـام الدین نیز با تانک خـود به دروازه خروجـی رادیو تلویزیون بیاید. بعد از تقریباً پنج دقیقه انتظار برایم گـفـته شـد کـه امـام الدین با تانک و پرسـونل در هـمـان لحظات اول به طـرف وظیفه داده شـده، حرکت کـرده اسـت. بنده حیران مـاندم کـه او چـگـونه با این سـرعت آمـادگی گـرفـته و حرکت نمـوده اسـت. لذا مـن نیز به عجله به طرف اقـامتگاه رئیس جـمهـور حرکت کـردم. مـوقعی کـه در احاطه اقـامتگاه رسـیدیم، به مجــرد پیاده شـدن زرهپوش صـدای فیرهـای مسلسل را شـنیدیم. در هـمـین لحظه دیدیم کـه امـام الدین با افـراد خـویش در حالی کـه یک دسـت خـود را محکم گـرفـته بود، بیرون آمـد، مـن بالایش صدا کـردم: "چـه کـردی؟ چرا مـنتظر مـن نشـدی؟" او در مقـابل برایم گـفـت: "مـن وظیفه داده شـده را انجـام داده ام. فعلاً فـرصت صحبت زیاد را ندارم. چون زخمـی هسـتم." جنرال جـانباز: قسـمـی کـه در اول هـم تذکـر دادم، یک فیصد این گـفـته هـا از مـن نیسـتند. مـن انجنیر قـوای هـوایی و هـواشـناسـی بودم و هـیچـوقت سـر و کارم با تانک و زرهـپوش نبوده اسـت. با اطمـینان و یقین کامل تکـرار مـیکنم کـه یک فیصد این گـفـته هـا از مـن نیسـتند. سـیاه سـنگ: آن روز امـام الدین را در کجـا دیدید؟ جنرال جـانباز: مـن نه تنهـا هـمـان روز، بلکـه در طول هـمـان سـال امـام الدین را ندیدم. نامش را از اعضـای حـزب شـنیده بودم، از زخمـی شـدنش هـم از طریق دیگـران اطلاع یافـتم. امـا صحنه یی کـه او دسـت خـود را محکم گـرفـته باشـد یا با مـن صحبت کـرده باشـد، واقعیت ندارد. شـمـا مـیتوانید اصل قضیه را از خـود امـام الدین بپرسـید. مـن او را یک یا یکنیم سـال پس از زخمـی شـدنش دیدم. سـیاه سـنگ: در نقش عضو وفادار به راه و اندیشـه و آرمـانهـای حـزب دمـوکـراتیک خـلـق افغـانسـتان، به مـحـمـد داوود چـگـونه نگاه مـیکـنید؟ جنرال جـانباز: اینکـه سـردار داوود شخصیت پاک، وطنپرسـت و باوجـدان بود، چــون و چــرا ندارد. هـم مـوافقین و هـم مخـالفینش در این حصه متفق القول اند. اگـر کسـی در ظاهـر نگـوید، در باطن مـیداند کـه داوود خـان بسـیار با شـهـامت بود. او واقعاً مـیخـواسـت به افغـانسـتان خـدمت کند. در بین خـانواده یا در جـمع به اصطلاح آل یحیی، شخصی مـانند داوود خـان وجود نداشـت. البته، مـنحیث یک چـهره بارز سـیاسـی اشـتباهـات، کاسـتیهـا، اسـتبداد و خشـونت هـم در کارهـایش دیده مـیشـد. یقـین دارم کـه تاریخ با سـردار داوود نیز مـانند هر شخصیت سـیاسـی دیگـر برخـورد علمـی، مـنطقی، فـارع از عـقـده و بدون دخـالت عناصر حب و بغض خـواهـد کـرد. به این معنا کـه تمـام جنبه هـای مثبت و مـنفی کـردار سـیاسـی او به شـکل مسـتدل و مسـتند با ثبوت و شـواهـد مـوثق بررسـی خـواهند شـد. تاریخ با تخـیل و تهـمت نوشـته نمـیشـود؛ اگـر شـود، تاریخ نیسـت، عـقـده گشـایی اسـت. [][] ریجـاینا (کانادا) شــشـم اپریل 2009 شـمـاره هـای تلفــون: 1 (306) 5438950 و 1 (306) 5020882 نشـانی: Siasang, 679 Rink Ave., Regina, SK., S4X2P3, CANADA
دنباله دارد ...
|