|
صبورالله سـياه سنگ
نوکـر رياسـت عـشــــق
بخـــش هـفـتـــــــم يا هـو در روزگـار کـنوني کـه بزرگترين دغــدغـهء برخي از آدمهـاي کـنجکـاو نخسـت دانسـتن تاجک، پشـتون، هــزاره يا ازبيک بودن کسـان اسـت و سـپس شـنيدن نامهـا و ديد زدن کـارنامه هـا شـان، بايد از اينجـا و اينگـونه آغازيد: آيا پشـتون بود مــحــمـد امـين مـلنگ جـان؟ آيا راسـت اسـت کـه او در خـانه فارسـي مـيگـفت و در بيرون پشـتو؟ خلـيل الله خلـيلـي، مـلک الشــعـراء عبدالحق بيتاب، مــحــمـد مـوسـا شــفيق و ضيا قـاريزاده چگـونه از وي ياد کـرده اند؟ آيا باران نوازشهـاي سـياسـي از سـوي مــحــمـد داوود و مــحــمـد ظاهـر به سـود مـلنگ جـان بود؟ آيا ترانهء "دا زمـونژ زيبا وطـن/ دا زمـونژ لـيلا وطـن" براي افغانسـتان سـروده شـده اسـت؟ مـلنگ جـان به چـه گناهـي زنداني شـده بود؟ چرا دسـتاوردهـاي هـنري او گـراف نشـيب_پيمـا داشـت؟ رياسـت عـشق در کجـاسـت؟ اين نوشـته مـيخـواهـد به پرسشهـاي بالا پاسـخ يابد و اندکي به زندگـي، رهـاورد هـنري و سـدهـاي "فـريبنده و مهـربان" فـراه راه پيشـرفت مــحــمـد امـين مـلنگ جـان بپردازد.
[][] ريجـاينا (کـانادا) 30 دســـمبر 2007
آرزوي پس از مـرگ سـپيديهـاي ادبيات خـاور و باختر سـرشـار اند از سـياهــهء سـروده هـاي عاشقانه براي يار، دلدار، نگـار، صنم، بت و جـانان، دوسـت و ...؛ زيرا پرداختن به "مـعـشـوق"، چـه پيدا و چـه پنهـان، برترين و پذيرفتني ترين کـرشـمهء هـنر، به ويژه شــعـر، شـمـرده مـيشـود. در اين مـيان، شـمـار شــعـرهـايي کـه آشـکـارا براي هـمسـر (زن/ شـوهـر) سـروده شـده باشـند، به چـند خـواهـد رسـيد؟ از گـذشـتگـان نظامـي گنجـوي کـه در چکـامه هـايش بار بار از "آفاق" ياد کـرده، و از اکـنونيان احمدشـامـلو کـه پيوسـته نام و نمـود "آيدا" را در پشـت و روي هـر آيينه و درخت و خنجر و خـاطره نقش بسـته اسـت، از پيش_آهـنگـان فـرامـوش نشـدني اين روش به شـمـار مـيروند. شگـفت اينکـه مــحــمـد امـين مـلنگ جـان نيز بي پروا به بايدهـا و نبايدهـاي فـرهـنگ سـرزمـينش، به ويژه آنگـاه و آنجـا کـه سخن گـفتن از "هـمسـر/ نامـوس" _و آنهـم در ميان پشـتونها _ از مپردازهـا (تابوهـا)ي شـمـاره يک پنداشـته مـيشـود، سـرود بلندي به نام "مـيني دي سـتي کـرم" (عـشقت سـپند آتشـم سـاخت) براي هـمسـرش دارد. نامبرده در اين چـامـه با شـور روسـتايي به ژرفـاهاي زندگـي خـانوادگـي خـود مـيپردازد و با بازگـفتن واپسـين آرزو آن را پايان مـيدهـد:
"مـيني
دي سـتي کـرم، راغلي په ايرو
پروانهء رخـت بودم
نبودي هـنگـامـي کـه مـيسـوختم
اينکـه نگـاهـم نمـيکـني
دلدادگـان و دلبران فـراوانند
اي يار! اي پارهء
دلــم!
پروانهء رخـت بودم
گلگشـتي در سـروده هـاي مـلنگ جـان مـلنگ جـان، هـمـين مـلنگ جـان آمـوزش نديده، در گسـترهء سـرايش، هـنرمند سـرشـار از تواناييهـاي فـوراني اسـت. اگـر کس ديگـري جـاي او بود، تا پايان زندگـي به سـه چـهـار وزن "مـردم پسند" عــروضي وابسـته مـيمـاند و چـون پرگـار گـرداگـرد هـمـانهـا مـيچـرخيد. کـارکـردهـاي اين سـرودپرداز در زمـينهء وزن و بافه هـاي عروضي، رنگـارنگــي زيرين را به نمـايش مـينهـد: 1) نيايشـســــرودهـا: نعــت شـريف و بازسـرايي پاره هـاي ديگـري از باورمنديهــا (مـعتقدات): اين بخش بيشـتر به شـيوهء غـزل و مثنوي پرداخته شـده و شـمـار آن کمترين اسـت. شـنيدن اين گـپ کـه در گـزينه هـاي مـلنگ جـان سـرودي به نام حمد يا مناجـات ديده نمـيشـود، اندکــي شگـفت خــواهــد بود. شـايد از اينرو که برخـورد او با خـداوند، بيشـتر هـواي گلايه آمـيز، خيره سـرانه و پرخاشگـرانه دارد. تازه شـمـار آنهـا هـم چـندان زياد نيسـت. سـرود کـنوني يکي از نمـونه هـاسـت:
يا پردوردگـاره
حـه له دي پيدا کـرم
پروردگـارا! مـرا از بهـر چـه
آفـريدي؟
روي نيکـوي هـمچـو گلـم
بخشـيدي
اي رب العالمـين! زمـام اختيار
را به خـودم سـپردي
گـاه با تاج بزرگـي، بر اورنگ
شـاهي مـينشـانيم 2) سـياسـت_سـراييهـا: اين يکي پايگـاه هـمـيشه، و به سـخــن روشـنتر سکـوي هـمـواره آمـاده و تخته پرواز هـنري مـلنگ جـان اسـت. سـياسـت پردازي، پيش از اينکـه کـارمـايهء دريافتهـا و خـواسـت روان و سليقهء خـودش باشـد، پيامـد ســفارشهـا و سـپارشهـاي دسـتگـاه فـرمـانروايان هـمـان روزگـار، به ويژه پاليسـي سـرداري/ آرمـاني مــحــمـد داوود و پذيراندن آن بر مـلنگ جـان در نقش پادزهـر برنامه هـاي سـياسـي رسـانه هـاي پاکسـتان بود. نامبرده در گسـترهء سـياسـت، هـر گـفـتني و نگـفتني درســت و نادرسـت را در هـر وزن شــعـري آزمـوده اسـت: از غـزل تا چـهـارپاره و از دوبيتي تا آنچـه خـودش "مـقـام" مـينامـد. 3) عــاشـــقانه هـا: سـروده هـاي راسـتين مـلنگ جــان عـاشـــقانه هـايش اسـتند. با آنکـه پر بودن اين بخش در هـمگـذاري با سـياسـي_سـرايي، اندازهء بسـي ناچيز را نشـان مـيدهـد، نيرو و تکـانهء آن نيرومندتر از هـر کـار ديگـرش اسـت. عـشــق در انديشهء مـلنگ جـان از دريافتهـاي اندوهــزده و ورشـکسـتيهـاي رواني آغــاز مـيشـود و هـرگز از جـغـرافـياي سـادگـي روسـتا بيرون نمـيزند.
"مـا پخپله
ځــــان سـيزلي، يار گـرم نه دي
خـود به خـويشـتن آتش زده ام،
يا اين آهـنگ مـعروف
کله به راشـي په
پوشـتنه د بيمـار ياره
اي يار! کي به بيمـار پرسـي
خـواهي آمد؟
واژهء "آزار"
در پيشـاني سـرنوشـتم نمـايان اسـت
کشـکـول در کـنارم؛ آهـنگ خـانهء
يار کـردم
شب وصال بود، چـهـرهء
يار را خـواب مـيديدم
سـراســر زندگـيم سـودازده
سـپري مـيشـود
4) خـود زندگـينامه سـراييهـا: گاه مـلنگ جـان از هـمه چيز و هـمه کس مـيبرد و به تنهـايي و بيکسـي خـود رو مــي آورد. وي در چنان درنگـها نيز بيشـتر دسـت به دامن غـزل مـيشـود:
نه پوهيژم چي زه
يار يم کـه اغيار يم
نمـيدانم: يارم، اغـيارم؟
5) نمـايندگـي از زنان و دخـتران: مـلنگ جـان در واپسـين سـالهـاي زندگـيش گـرايشـي به فـرياد کـردن آواز زنان و دخــتران سـرزمـينش يافت. اين نمـونه هـا که به دو شـيوهء غـزل و مثنوي بازتاب يافته اند، برترين نمـاد دليري سـراينده شـان به شـمـار مـيروند. ارزش اين شگـرد در کشـور مـردسـالاري کـه پامـال کـردن زن در آن سـاده تر از ريزاندن خون مــرد اسـت، چـند چـندان مـيگـردد. 6) اندرز سـرايي: گاه مـلنگ جـان به گمـان خـودش، شـمـاري از پرسشهـاي دوسـتان، به ويژه شـاگـردانش را "پاسخ" گـفته و خـواسـته آنهـا را با چيدن آمـيزه هـايي از مذهب، اسطــوره، حمـاسـه، خــرافه و شـنيدگـيهـاي راست و دروغ "اگـاه" سـازد. از آنجـايي کـه نامبرده آمـوزش درسـت نديده بود، در زنجـيرهء مثنويهـاي "پرسـش_پاسخهـا"يش سخنان بي پايه فـراوان گـفته اسـت. 7) عارفانه هـا: روشـن نيسـت چــرا برخي از سـروده هـاي مـلنگ جـان بي آنکه "غـزل" باشــند، در گزينهء "د وطـن د مـيني کچکـول" با سـرنامهء "غـزل" گنجـانده شـده اند. سـاختار اين دسـت از سـرودهـا چـنين اسـت: دو مصراع هـمـوزن و هـمقافيه به شـيوهء مثنوي، مصراع سـوم هـمـوزن ولي ناهـمقافيه با فـرد نخسـت، و به دنبال آن بار ديگر، دو مصراع هـمـوزن و هـمقافيه به شـيوهء مثنوي و مصراع شــشـم هـمـوزن و هـمقافيه با مصراع سـوم و ... (بسـياري از اشعار عرفاني مـلنگ جـان در هـمـين سـاختمـان آمده اند.) 8) ترانه هـاي اجـتمـاعـي: برخي از سـروده هـاي مسـتزادگـونهء مـلنگ جـان در گزينهء "د وطـن د مـيني کچکـول" زير نام "چاربيته" آورده شـده اند. چـنان مـينمـايد کـه اين بافت، دلخـواهترين شــيوهء پرداز مـلنگ جـان باشـد، زيرا بيشـتر از پنجـاه سـرود را در بر مـيگـرد. آهـنگ پرآوازهء "سـر پورته کـه خـوابه/ وپيژنه حان// راحه خـانه خرابه/ وپيژنه حان" (از خـواب برخيز/ خـود را بشـناس/ اي خـانه خراب بيا/ خـودشـناسـي پيشه کـن) به آواز هـنرمند سـرشـناس کشـور بريالي صمدي از هـمـين مـيان گزيده شـده اسـت. 9) دلتنگـيهـا و فـريادهـا: مـلنگ جـان افزون بر مـويه هـاي عاطفي و اندهـان آشـکـار و نهـانش، افسـانه هـاي تاريخي/ عـقـيدتي و روايتهـاي ديني را نيز در چـهـارچـوب غـزل فـرياد کـرده اسـت. گـويا او ميخـواهـد توانمنديهـايش را بيشـتر در داربسـت هـنجـارهـاي سختگـيرانه بيازمـايد.
دا زه خـوب وينم
کـه ويش يم، چي مـي خـوژ آشـنا تر حنگ دي
خـوابم يا بيدار؟ [مـيبينم] يار
نازنين در کـنار من اسـت 10) قــوالي سـرايي: مـلنگ جـان زيادترين نعـتيه هـا را در ساختار و نمـايي که شــايد بتوان آن را قــوالي ناميد، پيشـکش کـرده اسـت. (آيا چـنين گزينشـي باز هـم نمـايانگـر رشـته اسـتوار پيوند او و مـوسـيقي نيسـت؟)
فـرياد مـي حي له
خـولي نه
فـرياد هـمـيزنم: شـيداي تو ام
10) برشپاره هـاي مـوسـيقيايي: انگـار مـلنگ جـان شـمـاري از دريافتهـا و پنداشـتهـايش را پس از شـنيدن کمپوزهـاي آمـاده سـروده باشـد، زيرا هـمچـو تصنيفهـا در سـاختارهـاي آشـنا (متعـارف) ترانه کـمتر ديده شـده اند، مـانند اين شــعـر:
اي پري باري خدا!
مـر به شـم په دي سـودا
پو پياله هـلهـل
په لاس کي راکـه د وصال په نام
کله کله راشـي د
يار ياد بدون د يار حيني
نشـته دي په دي
قانون د يار زه مـلنگ جـان يمه
اي پري بهـر خدا! سـودازده جـان
خـواهـم سـپرد
پياله زهـرم بده به نام وصال
گـاه ياد يار، بدون يار، به
سـويم مـي آيد
اينکـه مـلنگِ نگـار خـويشـم
چـون و چرا ندارد
11) رنگـين کمـان: مـيتوان گـفت مـلنگ جـان با هـمه ناآشـناييهـاي "تيوريک" به ترازوهـاي وزن عروض يا سـنجه هـاي هـمـانند آن، دريافتهـا و بازيافتهـاي خـود را در بيشـتز از سـي نمــاي گـوناگـون سـروده و گـاه نامهـاي کـوتاه و بلندي مـانند مقام، مـعـمـا، داسـتان، کيسـه (=افسـانه)، سـوال او حواب، رباعـي بر آنهـا نهـاده اسـت.
چـناني کـه ياد شـد، در گزينه "د وطـن د مـيني کچکـول" سـروده هـايي کـه هـرگز نميتوانند چـهـاربيتي، غـــزل يا مـعـمـا باشـند، آگـاهـانه يا ناآگـاهـانه در پوشش هـمـين نامهـا نشـانده شـده اند. بد نخـواهـد بود اگـر در چاپهـاي آينده از گـذاشـتن عنوانهـا جلوگـيري شـود.
[][] دنباله دارد.
«»«»«»«»«»«»
|