© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بشير سخاورز

                                         گزارنده را پيش بنشاندند


اگر جسور بود و نگفت كه ترجمه٬ گزارش و يا برگردان شعر نا ممكن است٬ می توان گفت كه يكی از دشوارترين كار ها به شمار می رود كه تنها شمار اندكی از كسان می توانند اين بار سنگين را نه به راحتی٬ بلكه با دشواری به دوش گيرند و آن را با امانت داری به سر منزل برسانند.
مهاجرت از كشور عزيز ما اگر از سويی همراه با فاجعه های بزرگی بوده است٬ از سوی ديگر٬ تنها در موارد اندك سبب شده است كه در زندگی گروهی از پناهندگان سودمند واقع شود و يكی از اين سودمندی ها همان فرا گرفتن زبان بيگانه است. به خاطر دارم كه پيش از مهاجرت خودم از افغانستان (1980 ميلادی) تنها چند گزاره ی شعر به زبان فارسی دری را از يكی دو تا نويسنده ی ارجمند ما كه با زبان غربی آشنايی داشتند٬ ديده بودم٬ در حالی كه گزارنده های ايرانی از ديرگاهی با اين كار اشتغال داشتند كه بايست از آنها و همين يكی دو نويسنده ی ارجمند خود ما سپاسگزار بود و آنها حق بزرگی بر ما دارند٬ چون كه به وسيله ی همين كسان بود كه با شعر غرب آشنا شديم. اما اين روز ها گزاره های زيادی از زبان های مختلف داريم. من همچنان كه كار اين گزارنده ها را ستايش می كنم٬ در اين نوشته ی كوتاه٬ دشواری های گزاره ی آثار آفرينشی را بازگو می كنم٬ بی آنكه به خود اجازه داده باشم داروی خودساخته ام را برای نجات اين بيماری/ دشواری تجويز كنم٬ زيرا كه در حقييقت هيچ دارويی برای رفع اين بيماری ندارم. و نه تنها اين كار را نمی كنم٬ بلكه برای آنهايی كه دارو تجويز می كنند و باور دارند كه اين كلمه و يا آن جمله ی شان می تواند بهتر از آنچه كه در گزاره ی ديگران آمده است٬ جا افتد٬ بگويم كه تجويز اين دارو ها ٬ نه تنها بيمار را شفا نمی بخشد بلكه می انجامد به گم كردن رد پای آنچه كه سبب بيماری شده است. البته مشروط به اين كه گزارنده ی نخستين كسی نباشد كه تازه به كار شروع كرده و خواسته است كه راه صد ساله را به يك شب بپيمايد؛ يعنی گزارنده ی شعر شخص آگاهی است٬ اما با همه آگاهی و تسلط٬ گزارندهٴ دومی را واداشته است كه داروی خود را تجويز كند و اين دارو تنها به خاطر سليقه و نه به خاطر خاصيت دفع بيماری پيشنهاد شده است٬ مانند اين كه كسی بگويد: "اين دارو را بخور زيرا كه رنگ سبز زيبايی دارد و من رنگ سبز را دوست دارم." برای همين است كه اگر گزارندهٴ نخست اصل امانتداری را به كار می برد٬ گزارنده/منتقد او را به سبب نبود واژگان شعری ملامت می كند و اگر گزارندهٴ نخست واژگان شعری به كار می برد٬ گزارنده/منتقد او را برای اين كه امانتداری را پاس نداشته است به باد انتقاد می گيرد٬ اما آيا ممكن است كه ما گزاره ای داشته باشيم كه هر دو اصل در آن مراعت شده باشد و باعث شكست خواب گزارنده/منتقد نشود؟ دو اصل عمده ای كه شامل اصل های فرعی ديگری می شوند كه من البته هر يكی را بعد ها بر می شمارم و با وجودی كه خاصيت اين دو اصل و فروعاتش را زير كنكاش می گيرم٬ با همان گروهی همباورم كه گمان دارند گزاره ی شعر اگر ناممكن نباشد٬ بسيار دشوار است و اول از خود شروع می كنم و می گويم كه هرگز به دفاع از گزاره های خود بر نخواهم خواست٬ زيرا كه اين گزاره ها را برای آن انجام داده ام كه با وجود نارسايی های شان٬ دانشجو را با شعر كشور های ديگر آشنا می سازد و اگر در اين كار خود در همان چنبره ی تنگ (تنها شناسايی نام شاعر كشور ديگر)ی موفق باشم٬ از اين كار خود شادمانم با وصفی كه بيش از دو دهه در انگلستان زندگی می كنم و در يكی از دانشگاه های انگلستان درس خونده ام٬ اما اين چند سال اقامت و دريافت سند تحصيلی و اجرای كار رسمی با همين زبان نمی تواند جوازنامه ای برای تسلط زبان برايم باشد. با در نظرداشت اين نكته می توانم با صراحت بگويم كه با فرهنگی كه شعر انگليسی در آن زاده شده است٬ آشنايی پيدا كرده ام٬ زيرا كه 90 در صد شعر و نثر نوشتاری را به همين زبان می خوانم. اميد كه اين جسارت (آشنايی با فرهنگ شعر انگليسی)٬ انگيزه ی برای منتقد نباشد٬ زيرا كه هر شخصی٬ حتا كسی كه تنها به شعر علاقه دارد٬ می تواند بگويد كه بعد از سپری كردن بيش از دو دهه در گستره ی زبان انگليسی٬ فرهنگی را كه شعر انگليسی در آن زاده شده است٬ درك می كند.

از سوی ديگر برای آن كه خودم از نظريه پردازن نباشم و داروی خود را به خورد كسی نداده باشم اين نوشته را می گذارم تا بازتاب ديد كسانی كه به حق صاحب نظر هستند٬ باشد و خود در اين نوشته چون پلی خواهم بود كه نظريه ها به هر دو جهت از آن می گذرند٬ يعنی دشواری گزاره ی شعر انگليسی به فارسی و فارسی به انگليسی را از ديد ديگران زير بررسی خواهم گرفت. تا اينجا هر چه كه خوانده ايد به استثنا چند مورد٬ در حقيقت نظر ديگران در مورد گزاره ی شعر بوده است.

دسته بندی گزاره های آفرينشی

گزاره ی ژانر های آفرينشی را به چهار دسته تقسيم كرده اند:
1- گزاره ی نمايشنامه
2- گزاره ی داستان كوتاه
3- گزاره ی داستان بلند
4- گزاره ی شعر

مونه بيكر ( Mona Baker ) می گويد كه از ميان تمام اين ژانر ها٬ گزاره ی شعر دشوارتر است(1). عدم مشابهت ميان زبان اصلی و زبان گزاره بزرگترين دشواری است كه بر سر راه گزارنده قرار دارد و افزون بر اين عدم مشابهت زبانی٬ تفاوت در ساختار های شعر دو زبان هم چالش بزرگی برای گزارنده است. برای نمونه شعر كلاسيك فارسی دری بيشتر شامل قصيده٬ غزل٬ مثنوی و رباعی است٬ هر چندی كه چند گونه شعر ديگر هم وجود دارد(2)٬ اما اگر ديوان سعدی و حافظ٬ دو شاعر معروف زبان فارسی دری را زير ديد قرار بدهيم٬ همين چند گونه٬ بيشتر برای ارائه شعر به كار گرفته شده اند. اين ساختار ها هستند كه تفاوت ميان غزل و مثنوی ايجاد كره اند٬ در حالی كه شعر انگيسی از نقطه نظر محتوا دسته بندی شده است مانند:

Lyrical( بزمی)
Narative( روايی)
Epic (رزمی)
Dramatic(نمايشی)

بعد از اين دسته بندی نخستين كه بر اساس محتوای شعر است٬ شعر انگليسی از نقطه نظر ساختار دسته بندی شده است. برای نمونه شعر بزمی انگليسی ساختار های زير را دارند:

Sonnet
Ballad
Elegy
Ode
Stanza

از ميان اين ساختار ها تنها می توان مشابهت ساختاری ميان غزل فارسی و Stanza يافت. در زبان انگليسی دو مصراع وقتی هم قافيه اند كه آوا های تكيه شده و آوا هايی كه از پی آن آمده اند مشابه باشند٬ يعنی در انگليسی bream با seamقافيه می شود.

برای اين كه گزاره ای شاعرانه باشد و نشان بدهد كه گزاره ی شعر است٬ نه كدام اثر ادبی ديگری٬ لازم است تا گزارنده خود شاعر باشد و با سرشت شعر آشنا٬ زيرا در غير آن دشوار است برای كسی كه با زبان اصلی و زبان گزاره مسلط است٬ اما شاعر نيست٬ گزاره ی شعر راچون شعر پديد آورد. البته بهترين گزاره از كسی خواهد بود كه نه تنها خود شاعر است و با آثار شاعری كه شعر در زبان اصلی گفته است٬ آشنا است٬ بلكه می تواند ادعا كند كه در همان زبان اصلی شاعر هم٬ مفسر برجستهٴ شعر او است. به گونه ی نمونه٬ بهترين گزاره ی شعر بيدل را به زبان ديگری٬ زنده ياد صلاح الدين سلجوقی می توانست انجام دهد و نمونه ی ديگر رينولد نيكلسون است كه او شعر مولانا را بهتر از مردمان فارسی زبان می شناخت و طبع شعری هم داشت. انتخاب ساختار گزاره بستگی به گزارنده آگاه دارد٬ همان گزارنده ای كه با سرشت شعر شاعری كه در زبان نخستين شعر سروده٬ آشنا است. گزارنده آگاه می داند كه شعر را به شعر با رعايت اركان ساختاری شعر: شعر آزاد و يا نثر شاعرانه گزاره كند. گزاره ی اشعار تأريخی و اسطوره ای بهتر است كه به شعر آزاد و يا نثر شاعرانه صورت پذيرد٬ تا اصل امانتداری به موضوع شعر حفظ شود. همين گونه اشعاری كه پيام های اجتماعی و فلسفی دارند بهتر است كه با اصل امانتداری گزاره شوند٬ زيرا كه در اين گونه اشعار افزون بر ساختار و صور خيال٬ محتوای شعر مهم است و اصل امانتداری در نثر بيشتر مراعت می شود. به همين دليل است كه گزاره ی اشعار مولانا جلال الدين بلخی به شكل داستان گونه و روايی خواننده ی غربی را مجذوب می كند٬ خواننده ای كه از صنايع و هنرنمايی ساختاری شعر فارسی آگاهی ندارد و نمی خواهد آگاهی داشته باشد٬ زيرا برای او پيام شعر مولانا كه همان عشق و عاطفه است ارزش به سزا دارد و در اين جا لازم می افتد كه گزاره های كالمن باركس را نمونه بياورم كه بيشتر نثر شاعرانه هستند و اثر ژرفی بر خواننده ی انگليسی زبان می گذارند.

موسيقی در شعر بخش مهم شعر است و گزاره هايی كه در آن موسيقی كلمات نمايان هستند٬ بهتر می توانند٬ خواننده ی شعر گزاره شده را وادارند كه گزاره ی اين اثر آفرينشی٬ گزاره ی شعر است. می توان از گزاره های واصف باختری و احمد شاملو نمونه آورد كه اين دو شاعر حتا زمانی كه شعری را به گونه ی شعر سپيد گزاره كرده اند٬ موسيقی كلمات را از ياد نبرده اند٬ و وقتی گزاره های اين دو شاعر را می خوانيم٬ گزاره ها ساختار شعر سپيد دارند كه موسيقی واژه ها در آنها خوب پديدار است. اما در عين حال كه بايد موسيقی واژه ها را در نظر گرفت٬ محتوای شعر را نبايد قربانی موسيقی كرد٬ هر چندی كه در موارد ويژه ای چون گزاره chant به فارسی٬ گزارنده ناگزير است٬ كه بيشتر به موسيقی توجه داشته باشد٬ تا محتوای شعر٬ زيرا كه chant با موسيقی سرو كار دارد٬ نه محتوا. نوعی از chant را می توانيم در شعر های مولانا جلال الدين محمد پيدا كنيم٬ كه شاعر بزرگ با سرودن اين گونه شعر در نظر دارد كه واژه ها با آواز طبل٬ رقصان و غلتان پيش چشم خواننده قرار گيرند.

قافيه در شعر انگليسی بسيار ارزش دارد و زمانی كه شعر انگليسی را گزاره می كنيم و می خواهيم كه موسيقی درونی شعر حفظ شود٬ حتا اگر به وزن توجه نكنيم٬ بايد قافيه ها را كه موسيقی می آفرينند فراموش نكنيم و باز می خواهم از واصف باختری و شاملو نمونه بياورم كه آنها در گزاره های شان قافيه را زياد بكار برده اند. اما اگر كسی خواسته باشد تا وزن شعر انگليسی را در گزاره ی فارسی حفظ كند٬ بايد به صراحت گفت كه دنبال كار نا ممكن رفته است٬ زيرا كه وزن شعر انگليسی بر بنياد كيفيت است و وزن شعر فارسی بر بنياد كميت. وزن شعر انگليسی بر بنياد تكيه بر حروف است٬ در حالی كه وزن شعر فارسی بر بنياد عروض است كه عروض ربطی با تكيه بر حروف ندارد و تعداد صامت ها و مصوت ها در نظر گرفته می شود.

جادوی كلمات

چالش بزرگ در گزاره ی شعر كاربرد آن واژه های شاعرانه است كه تنها يك يا دو معنی را تداعی نمی كنند و ممكن چند معنی داشته باشند. شاعران اين چند معنايی واژه ها را خوب می فهمند و با تعمد می خواهند كه آنها را به كار ببرند. مانند اين شعر به ظاهر ساده كه همه با آن آشنا هستيم:

ما نمانيم٬ عكس ما ماند
گردش روزگار بر عكس است

متوجه می شويم كه واژه ی عكس در مصراع نخست٬ و واژه عكس در مصراع دومی معنا های مختلفی دارند.
بعضی از منتقدين به اين نظر اند كه هر واژه ای در يك شعر٬ شعر جداگانه ای است و بودلر را بيشتر از ديگران به عنوان شاعری كه به هر واژه به صورت انتزاعی در شعرش توجه می كرد٬ نمونه می آورند. اين منتقدين البته به سرشت چند معنايی واژه ها اشاره داشته اند و همين سرشت چند معنايی واژه ها هستند كه اگر از سويی در شعر شاعر باعث زيبايی شعر می شود٬ در عين حال می تواند گزارنده را به بيراهه بكشد.
اگر اين شعر بالا ر ا يكی از انگليس ها كه به زبان فارسی كاملأ مسلط است٬ اما از چند معنايی شعر فارسی آگاهی ندارد و از فرهنگ شعر فارسی به طور گسترده٬ نمی فهمد٬ گزاره كند؛ گزاره ی او از عكس همان معنای نخستين٬ يعنی تصوير خواهد بود٬ به ويژه كه واژه نامه ی فارسی به انگليسی عكس را photo گزاره كرده است. می شود كه از مصراع دومی٬ دو گونه گزاره ارائه داد:

Life circle is based on photo

و يا

Life carries on with contradiction

اين شعر به ظاهر ساده٬ نمونه ی خوبيست برای اثبات ادعای ما كه گزارنده شعر لازم دارد با فرهنگ شعر آشنا باشد. فرهنگ شعر به دو اصل بستگی دارد:

1- فرهنگی كه شعر در آن پرورش يافته است
2- فرهنگی كه شاعر در آن پرورش يافته است

وقتی اين دو فرهنگ (فرهنگ پرورش شعر و فرهنگ پرورش شاعر) با هم مياميزند٬ فرهنگ شعر ايجاد می كنند. به گونه ی نمونه اگر فارمولی از فرهنگ شعر تد هيوز به وجود بياوريم٬ می شود:

فرهنگ تدهيوز + فرهنگ شعر انگليسی = فرهنگ شعر تدهيوز


يكی از گزارنده های خوب ما در حال حاضر صبورالله سياه سنگ است كه او اتفاقأ در نقش يك گزارنده/منتقد وقتی می خواهد كسی ديگری را متوجه باريكی های شعر سيلويا پلت بسازد٬ خود مرتكب اشتباه می شود كه اين اشتباه ناشی از چند معنايی واژه ها است و بايد گفت كه واژه هايی در زبان انگليسی داريم كه معنای متضاد هم می دهند. حالا نمونه ی آنچه را كه سبب اشتباه در گزاره ی نثر شعر گونه ی سيلويا پلت شده است پيش چشم خواننده قرار می دهم. من در اين نمونه نثر سيلويا پلت را با گزاره ی سياه سنگ می آورم.

گزاره ی سياه سنگ:

"برگ 30
جولای 1950: زن زاده شدن، فاجعهء دردناک زندگی من است. از همان دمی که دريافتم به جای داشتن اعضای تناسلی مردانه، بايد اندامهای جنسی زنانه داشته باشم، گردونهء کردارها، پندارها و احساساتم شديداً در مرزهای زنانگی بازداشت شدند.

البته، سيلويا برهنه تر و بدون رعايت عفت قلم، چنين نوشته است"

نثر سيلويا پلت:

July 1951
Being born a woman is my awful tragedy. From the moment I was conceived I was doomed to sprout breasts and ovaries rather than penis and scrotum; to have my whole circle of action, thought and feeling rigidly circumscribed by my inescapable femininity.


گزاره ی بشير سخاورز:

زن زاده شدن فاجعه ی هولناك من است. از همان دم تشكل در بطن مادر٬ محكوم شدم تا بجای اندامهای نرينگی٬ پستان هايم جوانه زنند و تخمدانهايم برويند و اين آگاهی٬ همه ی گستره ی كنش مرا در بر گرفت. زنانگی ی گريز ناپذير من٬ انديشه و احساسم را در خود فرو پوشاند.

با چشم پوشي از اين كه در هر دو گزاره (گزاره ی من و گزاره ی سياه سنگ) واژه ها بيشتر ويا كمتر از متن نخستين به نظر می رسند٬ اشتباه بنيادی بر سر واژه ی conceived است و وقتی برای معادل اين واژه در فارسی٬ واژه نامه ی انگليسی به فارسی را می نگريم٬ اين واژه های زير معادل conceived هستند.

1- قابل تصور
2- امكان پذير
3- تصور كردنی
4- ممكن
5- دريافتن

البته يك معنای پوشيده هم است كه ما آن را نمی توانيم در واژه نامه ی انگليسی به فارسی بيابيم و آن معادل با " تشكل در بطن مادر" است٬ كه من برای واضح ساختن اين معنا ناگزير جمله ای (تشكل در بطن مادر) را بكار برده ام.

در متن انگليسی٬ سيلويا پلت از نارسايی های اندام زنانه حرف می زند و همان موضوع را ادامه می دهد. گزارنده با رجوع به واژه نامه٬ تنها همان واژه هاي دريافتن٬ تصور و امكان را می يابد٬ در حالی كه كودك از همان زمان كودكی می داند كه اندام زنانه و يا مردانه دارد و احتياجی نيست تا آن را دريابد٬ اما اگر زنی بگويد كه بنا به اين دليل و يا آن دليل خودش را چون مردی احساس می كند٬ اين تصور امكان دارد.


معنی نگوی شعر

كسانی كه با فرهنگ شعر يك كشور و فرهنگ شاعر آن آشنا هستند می توانند كه شعر همان شاعر را بهتر گزاره كنند و به همين دليل است كه گزارنده هايی داريم كه تنها شعر يكی يا دو تا شاعر را گزاره كرده اند٬ به سببی كه شعر اين يكی دو شاعر را خوب می شناخته اند.

موضوع ديگری كه در توضيح گزاره ی سياه سنگ به نظر می رسد مرز پرداخت های يك گزارنده است كه بستگی به اين دارد كه تا چه حدی يك گزارنده حاضر است٬ آفرينش ادبی را بی هيچ كاستی گزاره كند. عفت قلم به طور نمونه موضوعی است كه گزارنده (سياه سنگ) را نگران ساخته است و اين واضح می سازد كه گزاره ی شعر و يا نثر ادبی نمی تواند بدون در نظرداشت فرهنگی كه در آن پديد آمده اند٬ صورت پذيرد. اگر فرهنگ اصلی را در گزاره بازتاب نكنيم٬ گزاره ناقص می ماند و اگر گزاره كنيم٬ تا چه حدی می توانيم خواننده ای را كه تنها با فرهنگ ما آشنا است٬ با معرفی فرهنگ ديگری تكان ندهيم. سيلويا پلت در آوردن نام اندامهای نرينه و مادينه عفت قلمی را نشكسته است٬ زيرا كه كاربرد آن اندامها را كه ما از آوردن نام شان شرم داريم در مكتب های انگليس به دانشجويان پيش از سن بلوغ می آموزند. درك درست از فرهنگ خودی هم می تواند در گزاره موثر واقع شود. به طور نمونه مولانا جلال الدين بلخی با آوردن داستان كنيزی كه با خر خاتون شهوت می راند٬ عفت قلم را نشكسته است٬ با وصفی كه برهنه تر از سيلويا پلت اندام نرينه را معرفی می كند. مولانا با آوردن اسم اندام نرينه ی خر هدف دارد كه در آن جهانی فلسفه نهفته است و سيلويا پلت هم با آوردن نام آن دو تا ظاهرأ نگفتنی كه دانشجو های انگليسی پيش از بلوغ به كار برد آن آشنا شده اند٬ هدف دارد. هدف سيلويا پلت شكايت از جامعه ی مردسالار است.

برای كسانی كه به كار گزاره ی شعر می پردازند٬ لازم نيست كه برای واژه ها معادل صد در صد نزديك به اصل پيدا كنند. به خاطر بايد داشت كه شعر و ديگر آثار آفرينشی در شمار علوم طبيعی نمی آيند كه بايد مطابقت گزاره با اصل مراعت شود. شعر را بايد شاعرانه گزار داد و واژه های شعری به كار برد٬ در عين حال كه بايد توجه داشت مفهوم شعر اصلی را به طور كلی حفظ كرد. اين مفهوم شعر اصلی را حفظ كردن بيشتر از دريافت معنی هر واژه در شعر مهم است٬ زيرا اگر معنی واژه ها را ارزش بدهيم و آنچه را كه شاعر خواسته در شعر بياورد٬ قربانی معنی واژه ها كنيم٬ درخواهيم يافت كه نه تنها گزاره ی ما شعر نيست بلكه از آنچه شاعر خواسته است بگويد دوری جسته است.

ناگزير بايد تكرار كرد كه در گزاره٬ فرهنگ شعر اصلی را حفظ كردن يكی از مهم ترين اركان گزاره ی شعر است.

با در نظرداشت نكته های بالا می شود گفت كه بهترين گزاره را خود شاعر می دهد٬ مانند گزاره ی قطعه شعر زيبايی كه شفيعی كدگنی از شعر فارسی خود به زبان انگليسی داده است و اين شعر را با گزاره ی انگيسی آن برای حسن ختام می آورم.


سفر به خير

- "به كجا چنين شتابان؟"
گون از نسيم پرسيد.
- "دل من گرفته زينجا
هوس سفر نداری
ز غبار اين بيابان؟"
- "همه آرزويم اما
چه كنم كه بسته پايم...."

- "به كجا چنين شتابان؟"
- "به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم...."


- "سفرت به خير اما٬ تو و دوستی٬ خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتی گذشتی٬
به شگوفه ها به باران٬
برسان سلام ما را."

Have a safe trip
? -Where are you rushing to
Asked the goat’s-thorn of the breez
Don’t you want to take a trip away?
- I am all desire, but,
No hope, since I am shackled here”

“Where are you rushing to?”
- to any better home than this home….”


- “Have a safe trip, but, for the sake of our friendship,
and for God’s sake
When you have safely passed this fearsome desert,
Give the blossom, give the rain,
Our regards….”


پانوشتها:

1- كتاب های خوبی در مورد گزارش نوشته شده است. برای نمونه رجوع كنيد به كتاب مونه بيكر.

Baker, Mona. In Other words: A Coursebook in Translation, London and New York: Roultedge

2- شعر فارسی ساختار های ديگری هم دارد چون مسمط٬ ترجيع بند٬ تركيب بند و غيره

3- "تارنامه ی واژه" در چالش شعر٬ شعری از رابرت فراست را گذاشته است با گزارش چند گزارنده. خواننده می تواند كه تنها تفاوت نظر ها را در گزارش عنوان شعر فراست (Road not taken) ببيند. با در نظرداشت اين تفاوت ها در گزارش عنوان٬ می شود قياس كرد كه متن های گزارش تا چه حدی از همديگر تفاوت خواهند داشت.

عنوان شعری از رابرت فراست

Road not taken

راه نا پيموده
گزارنده داكتر متين امينی

راه نا پيموده
گزارنده بيژن

راه كم پيموده
گزارنده مهسا تاجبخش

راه پيموده نشده
گزارنده شيرين

راه نرفته
گزارنده سودابه صالحی

راهی كه نرفتم
گزارنده فرزام فخر

راه نرفته
گزارنده سيمين ناصری

راهی كه انتخاب نشد
گزارنده مهوش نوابی

http://www.vajehmagazine.com/translations.php


4- برای مقايسه ی گزاره ی شاملو با گزاره ی ابو الحسن نجفی رجوع كنيد به تارنامه ی.

http://www.amirmehdi.com/blog/1384/12/17/356.htm

برخی چنين می پندارند كه جايگاه رفيع شاملو در شعر جای ترديدی ندارد٬ اما كاش به گزارش شعر نمی پرداخت.

شاملو اشعار پل الوار، گارسيا لوركا، ناظم حكمت ، ماياكوفسكی ، پابلو نرودا، مارگوت بيكل و لنگستن هيوز را گزاره كرده است.


http://www.farda.org/ صبورالله سياه سنگ ٬5- "بابا" و سيلويا پلات٬


6- داستان آن كنيزك كه با خر خاتون شهوت می راند٬ دفتر پنجم مثنوی معنوی٬ مولانا جلال الدين محمد بلخی٬ بر اساس نسخه ی تصحيح شده از رينولد نيكلسون٬ تهران: ققنوس 1376.

7- همانجا٬ حكايت آن مخنث و پرسيدن لوطی از او. باری مولانا داستان هايی از اين دست زياد دارد.


8- صدا و آيينه در يک بامداد رنگين٬ صبورالله سياه سنگ٬ http://www.farda.org/index.html

9- گزاره ی استعاره ی فرهنگ ها كار ساده نيست.
را نمی توان در فارسی درد گلو گزار داد و می شود گفت كه خار در گلو. Pain in the neck

10- "گزارنده را پيش بنشاندند." مصراعی از فردوسی

 

 

 

«»«»«»«»«»«»

 

 

 

 


 

ادبی ـ هنری

 

صفحهء اول