بشیر عزیزی، هالند
21 اردیبهشت (ثور) 1386
مصادف 11 می 2007
شاعر و استاد شعر
لطیف ناظمی
به شصتمین بهار زندگی گام نهاد!
در سپیده دم فرخنده بخت، شصتمین سالگرد زندگی پر بار دکتر لطیف ناظمی،
همگام با آن فرخ پی،
دریچۀ باغ رنگین ادب را می گشاییم که در درازنای چندین دهه، با دستان
و عرق اندیشۀ آن باغبان نیک نهاد، خوش طبع و با وقار، پرورش یافته است.
دوشادوش آن خجسته پی، به گلگشت و تماشای آن پر طراوت باغ می رویم؛ زهی
سعادت که امسال نیز آن باغ را نشاط تازه یی است. در هر گوشه و کران این باغ،
شور و خروش بهاری چشم دل بیننده را می رباید. زمزمۀ جویبار، رقص گلها و
لطیف نسیم همه از نوجوان شدن جهان در ین نوبهار مژده می دهند. از یکسو "سبزه
پیاده می دود" و از سوی دگر "غنچه سوار می رسد".
"نهال" های تازه و نو سرکشیده را میبینی که به هر سو گسترده گی یافته اند،
که علامت نو اندیشی و مظهر افزود و نو پردازی کار شاعر به داشته های دیگران
و اندوخته های طبیعت است.
در وسط باغ "درخت" کهنسال تر، به عمر شصت سال قامت افراخته و با متانت و
حصانت بر "نهال ها" و گلهای خوشرنگ سایۀ مهربانی افگنده است که نمود و
سمبول ادبیات پربار کلاسیک ماست. تو گویی گذشته و امروز در این باغ با
همدلی همزیستی یافته اند و دستان همدیگر را به نیکویی و مهر می فشارند و
باری از دریچۀ دیگر باغ به دورتر ها نظر می دوزند و لحظه هایی هم در اندیشۀ
مسوولیت فردا فرو میروند.
بلی، استاد ناظمی خود جلوه و تجسم زندۀ این باغ پر رمز و راز است و این
باغبان دلسوز و خستگی ناپذیر، بار مسوولیت شهروندی دو جهان را به جان گرفته
است؛ از یکسو طبیعت و از سوی دگر بار مسوولیت جامعۀ بشری. این شهروند
کامگار دوجهان، به آنچه از دنیای "طبیعت" برایش به ارث مانده است، مُهر و
نشان آدمی می زند و نفس عشق می دمد و با پرورش اندیشه، آن طبیعت واقعی را
که اصلاً "برنجین" است به جهان "زرین" مبدل می سازد. درست با افزود چنین
کار آگاهانه و پر ثمر آدمی در کارگه طبیعت است که شاید سخن از فضیلت انسان
در میان باشد.
استاد ناظمی از نوجوانی شعر می سرود. شعرهای دورۀ دبستانی آن نو نهال ادب
گواه روشن قریحۀ ذاتی و جوشش طبیعی دوران نوجوانی بود و دیری نگذشت که آن
جوشش طبیعی با کوشش آگاهانه و بر دوام در آمیخت و آن "نهال" بالنده به درخت
با متانت و مستحکم مبدل گشت و به قول استاد فرزانه، واصف باختری "... غزل
هایی از یک شاعر نزده - بیست ساله هراتی که استاد لطیف ناظمی امروز باشد،
در صفحات ادبی یکی دو مجلۀ کابل خوش درخشیدند. بی آنکه دولت مستعجل باشند
که شادمانه باید گفت آن نهالک ها اکنون به درخت سایه گستر همیشه بهاری
تغییر هیئت داده اند. در واقع فارانی و ناظمی در راهی گام نهاده بودند که
بعد ها این راه و روش با نام غزلسرایی شهرت یافت".
شهرت استاد ناظمی به شعر و غزلهایش محدود نیست بل که نام استاد در تاریخ
ادبیات امروزی ما به مثابۀ منتقد و ادبیات شناس بلند آوازه است.
بینش علمی و استنتاج و نگرش استاد از ادب معاصر و نقد علمی نمودار اندیشه
ای است ژرف و جامع که خواننده را به وسعت دید رهنمون می سازد. بویژه در
محیط امروزی که کمبود آگاهی در عرصۀ نقد ادبی و با معیار های علمی و فقدان
سنت نقد واقعی همچو حقیقت تلخ سایه افگنده و جای نقد علمی در ادبیات معاصر
هنوز خالی است، استاد ناظمی با تکیه به دانش معاصر در زمینۀ نقد، چه ادب
مشرق زمین و چه ادب مغرب غنیمتی است گرانقدر و مایۀ دلگرمی فراوان. در نقد
استاد افراط و تفریط راه نیافته و همیشه یک اثر ادبی در کلیت آن مورد نظر
است و از خصایص کلی سخن در میان است و نوع مورد بررسی قرار میگیرد نه فرد.
چنین روش و اسلوب علمی بی گمان چراغی فرا راه نو آموزان و پژوهندگان بر می
افروزد. چنین وسعت دید و غنای اندیشه در باغ شعر استاد نیز بازتاب دارد و
شاعر در شعر هایش تا سطح درمانگر یا پزشک معمولی سقوط نمی کند که صرف به
درمان یک فرد بیمار بپردازد. او در شعرش به درد نوع آدمی به طور کل نظر
دارد و به همین استناد چنین اندیشمندان را با جرئت میتوان درمان شناسان درد
های فلسفی و کلی خواند. در اشعار استاد درد ها و حالهایی نهفته است که به
یک فرد یا یک قوم و قبیله خلاصه نمیشود بل که درد هایی است که همه آدمی با
آنها آشناست و به همین جهت چنین اشعار سرنوشت و اقبال جاودانگی خواهند یافت.
در باغ رنگین شعر استاد، نشان دیروز و امروز و اسلوب قدیم و معاصر حضور
دارند، از یکسوی باغ "بوی غزلهای تر مولوی" همچو عطر نسیم سحری به مشام
میرسد و از گوشۀ دیگر صدای پای "واژه های جادویی حافظ" گوش را نوازش می کند
و باد نیز با آنکه از یک دست به دامن غزل آویخته، با هر نفسش زمزۀ دلسپردگی
به نیما دارد.
استاد در شعر هایش دیروز و امروز را بهم نزدیک می سازد و باور ما را به این
امر بیشتر میگرداند که شعر خوب به دیروز و امروز و اسلوب کلاسیک و یا نو
محدود نمی شود.
من با آنکه از گذشته ها با نام استاد از راه نوشته هایش در ترازوی طلایی
رادیو کابل آشنا بودم، اما بار نخست نزدیک به ده سال پیش از امروز با او در
لندن از نزدیک دیدم؛ آنهم از برکت دوست مشترک و نازنین مان، شاعر فرهیخته و
آزاده و ستایشگر بودا، بیرنگ کوهدامنی بود.
در همان دیدار نخست چنین احساس می کردم که استاد را از سالهاست که می شناسم
و از گذشته ها با دوست بوده ام. در طول این ده سال همواره از فیض مصاحبت و
دوستی پر از صفا و همدلی مهر آمیز استاد بهره مندم. از حسن تصادف، چند روز
پیش بار دگر با استاد در هالند دیدار تازه کردیم و اینبار در بزرگداشت
خداوندگار عشق، مولانای بزرگ بود. استاد سخنش را با هجده بیت سرآغاز مثنوی
معنوی، آن یکی از شهکار های جاویدان شعر زبان فارسی دری آغاز نمود که همه
حاضرین را با پرواز اندیشه های مولانا در حال و هوای بزم قونیۀ آن روزگار
برد. پس از پایان مجلس، بخاطر دارم که دوستی نزدیک استاد شد و سعی داشت تا
از باور ها و اعتقادات شخصی استاد پیرامون اوضاع کنونی بداند و از پیام و
پیمان او به دیگران. استاد با لبخند همیشگی پاسخ داد که پیام من انسان
دوستی و باور من آزادگی است. اما این پاسخ گویی قناعت آن دوست را فراهم نمی
ساخت.
ای کاش آن دوست به شعر ها و نوشته های استاد رجوع می کرد تا به درک و
دریافت بیشتر او نایل می گردید. شاید استاد در این بیت خود بیشتر از هرجای
دگر از اعتقاد و باور و قول و پیمانش فاش سخن گفته است:
ناباور پیمان شکن دانی کی ام من
همباور خیام و هم پیمان حافظ
استاد نه تنها مرد اندیشه بل که در کارزار عمل، لحظه یی از کار تدریس و
آموختاندن فارغ نیست. او کرسی و حرفۀ استادی و دانشگاهی را در وطن نگذاشت
بل که همواره در هر گوشه یی از دیار غربت که منزل یافت، دفتر و دیوانش
همسفر او بود. منزل استاد در فرانکفورت (آلمان) به حجرۀ دانشگاهی میماند که
از بام تا شام شاهد رفت و آمد نامه ها، دفتر های شعر، داستان، طنز و تصنیف
است که برای تصحیح به نشانی استاد میرسند که با حوصله مندی استادانه همه را
می خواند و هیچ نامه ای از ارشاد استاد محروم نمی گردد و همه با اقبال پاسخ
سرافراز می گردند.
همچنان سنت نیکویی در شهر فرانکفورت جاریست که شیفتگان شعر و شاگردان و
دوستداران ادب یکبار در هفته در بزم سخن استاد حضور می یابند و استاد ضمن
مرور به صفحات زرین ادبیات کلاسیک و معاصر و تأمل در آنها به نقد و بررسی
آن آثار می پردازد و هر بار آن مدرسۀ ادب را جوش و خروش بیشتر از پیش است.
دَر این دانشکدۀ ادب همیشه گشوده باد
و سخن
های لطیف از ناظمی بر در و دیوار این مدرسه
چون آفتابی تابنده باد!
«»«»«»«»«»«»
ادبی ـ هنری
صفحهء
اول
|