© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

محمد اکرام انديشمند

 

 

 

محمد اکرام انديشمند

 

 

 برگهایی ازتاریخ:

                       ٧ ثور و ٨ ثور

 

 بخش اول

 

 ٧ ثور ١٣٥٧؛ انقلاب یا فاجعه؟

 

 

 

باری خبرنگار خارجی ازحفیظ الله امین درپایزنخستین سال حاکمیت حزب دمکراتیک خلق معنی ومفهوم این شعار را :" به سرزمین مودل جدید انقلاب پرولتری خوش آمدید" که در پارچۀ سرخ رنگی به زبان انگلیسی درفرودگاه کابل نگاشته شده بود پرسید، امین در پاسخ گفت: برای اولین باراست که حزب دمکراتیک خلق افغانستان، حزب پیشآهنگ طبقۀ کارگر مودل جدیدی را درپیروزی انقلاب کارگری وپرولتری کشف وعملی کرد. ارتش که همیشه ابزاردست طبقات حاکم ستمگر درسرکوبی زحمتکشان وکارگران بود ازسوی حزب درجهت انقلاب زحمتکشان وکارگران سوق داده شد وازاین طریق انقلاب پرولتری در افغانستان به سرعت پیروزگردید.(1)

اگربجای خبرنگار، کارل مارکس فیلسوف آلمانی که تفکر انقلاب پرولتری را به عنوان قوانین جبری تکامل جامعۀ بشری درفرایند مراحل پنجگانۀ تاریخ تکامل مطرح کرد این پاسخ" قوماندان دلیرانقلاب کبیر ثور!" را می شنید شایدبا کتاب ضخیم کپیتالش برسرِ کاشفِ مودل جدید انقلاب پرولتری می کوبید. اینکه بعداً ازسوی"اگسا" برسراین فیلسوف آلمانی درپلیگون پلچرخی چه می آمد، بسیار غیر قابل پیش بینی نبود.

کارل مارکس متفکر وفیلسوف آلمانی حتی انقلاب پرولتری را درروسیه که بعداً بلشویکها برهبری لنین و سایر رهبران حزب بلشویک با ادعای پیروان اندیشه و راه او قدرت را ازتزار های حاکم گرفتند و آنرا انقلاب بزرگ سوسیالیستی گفتند پیشبینی نکرده بود. چه رسد به افغانستان به حیث یک کشور وجامعۀ عقب مانده، قبیلوی وبه شدت مذهبی که طبقۀ کارگرآن حتی به چند صد هزار نفر نمیرسید. و از این طبقۀ کارگر هم هیچکسی درکودتای 7 ثور که انقلاب پرولتری وکبیر ثورخوانده شد نقش وسهمی نداشت. مارکس روسیه را به عنوان یک کشورعقب مانده و فاقد طبقۀ بزرگ کارگرمی پنداشت و برعکس انقلاب پرولتری را در زادگاه و وطن خودش آلمان و کشور انگلستان بمثابۀ کشورهای بزرگ صنعتی و سرمایداری پیش بینی میکرد؛ پیش بینی که تحقق نیافت. اینکه تا چه حد انقلاب اکتوبر1917 در روسیه با اندیشه ها و تیوری کارل مارکس همخوانی داشت و آیا انقلابیون بلشویک وکمونیست های روسی در این انقلاب و یا کسب قدرت دولتی، از اندیشه های او الهام میگرفتند و پیروی میکردند حتی درمیان اندیشه پردازان کمونیست و احزاب کمونیستی جهان مایۀ بحث و اختلاف است. آنهائیکه خود را کمونیست واقعی و مارکسیست راستین می پندارند از انحراف بلشویک های روسیه ازمارکسیزم سخن میگویند. به ادعای آنها بلشویک ها وکمونیستان روسی نام لنینیزم را پسوند اسم مارکسیزم کردند درحالیکه افکار و اندیشه های مارکس درمکتب بلشویزم و کمونیزم روسی به مسخ و انحراف کشانیده شد. صرف نظراز درستی و نادرستی این بحث ها نقطۀ بسیار روشن و غیرقابل انکار این است که کمونیستان حاکم در روسیه پس ازانقلاب اکتوبر بانام و نشان مارکسیست و حزب مارکسیستی به همان سیاست توسعه طلبی حاکمان تزار ادامه دادند. و ازمارکسیزم – لنینیزم بمثابۀ ابزار آیدئولوژیکی وسیاسی دراین توسعه طلبی و سیطره جویی استفاده کردند. آنها حتی مناطق تحت قیمومیت حکومت تزار ها را به امپراطوری خود بنام اتحاد شوروی ملحق ساختند.جهت اصلی این توسعه طلبی بسوی جنوب بود که سراسر منطقۀ قفقاز و آسیای میانه را دربرگرفت و تا سال 1979 دامنۀ آن بدروازۀ خیبررسید. البته این سیاست و عملکرد با تحلیل ها و تعبیر های که بنام تشکیل کشور کبیر شورا ها، وقوع انقلاب پرولتری وکارگری، همبستگی وکمک انترناسیونالیستی و.... انجام میافت همسویی و مطابقت نداشت. حتی آنچه که بنام دیکتاتوری پرولتاریا با استناد به اندیشه و دیدگاه کارل مارکس ازسوی کمونیزم روسی و بسیاری ازکمونیستان حاکم دراقصی نقاط جهان انجام یافت درتناقض با تحلیل ها و برداشت های این فیلسوف منتقد نظام سرمایه داری بود که کارگران جهان را برای انجام انقلاب کارگری به اتحاد فراخواند. هدف مارکس ازدیکتاتوری پرولتاریا حاکمیت اکثریت مطلق جامعه وکشوری متشکل ازکارگران و زحمتکشان وسرکوبی یک اقلیت کوچک استثمارگر ومالک وسایل تولید دردفاع از جکومت اکثریت بود. اما برای کمونیستان حاکم دربسیاری ازکشورهای که صاحب قدرت سیاسی شدند اندیشه های مارکس تنها به عنوان ابزار و وسیلۀ دست دولتمداران و قدرتمندان احزاب کمونیستی مورد استفاده قرارگرفت. درحالیکه نه شکل گیری حاکمیت آنها که به عنوان انقلاب مطرح وتجلیل می شد، و نه شیوۀ زمامداری و دولتمداری شان با آنچه که کارل مارکس درمورد انقلاب پرولتری و دولت سوسیالیستی پرولتاریا می گوید همآهنگی داشت. البته این نقط را فراموش نباید کرد که بسیاری از اندیشه ها وپیشبینی های کارل مارکس ازیکطرف به واقعیت نپیوست و ازجانب دیگر برخی از تفکرات وباورهای او چون"دیکتاتوری پرولتاریا" از زاویۀ آزادی و دموکراسی مدرن امروز مورد تردید قرار می گیرد.

به هرحال، حزب دمکراتیک خلق که کودتای نظامی خودرا انقلاب کبیر خواند، یک حزب مارکسیستی طرفدار شوروی بود. دراساسنامۀ حزب مذکور که درنخستین شمارۀ نشریۀ رسمی حزب بنام "خلق"منتشرگردیدنگاشته شده بود: "حزب دمکراتیک خلق افغانستان که آیدئولوژی آنرا مارکسیزم – لنینیزم تشکیل میدهد براتحاد داو طلبانۀ مردم اعم از کارگران، دهقانان، پیشه وران و روشنفکران کشور استوار است." (2)

ببرک کارمل رهبر جناح پرچم این حزب که بعد ازتجاوز نظامی شوروی به افغانستان در جدی 1358به رهبری حزب و حکومت حزب مذکور رسید حتی دردوران جنگ ومقاومت علیه این تجاوز و حکومت مورد حمایت آن اعضای حزب را بداشتن باور راسخ به مارکسیزم – لنینیزم فرا میخواند:" به شما میگویم رفقا! اگر اعتقاد عمیق راسخ به آیدئولوژی طبقۀ کارگر به مارکسیزم – لنینیزم ندارید، هیچ اجباری نیست که شما حتماً حزبی شوید. می توانید با جرئت بگوئید که ما هنوز مطالعه می کنیم."(3)

باتوجه به افکار وتحلیل های کارل مارکس ازانقلاب پرولتری وسوسیالیستی، آنچه که در7 ثور1357 ازسوی حزب دموکراتیک خلق، حزب مارکسیست - لنینیست طرفدار شوروی درافغانستان بوقوع پیوست، یک انقلاب نبود. این حادثه یک کودتای خونین بودکه توسط اعضای مخفی حزب مذکور درارتش به ویژه توسط نظامیان جناح خلق این حزب براه انداخته شد. نه تنها این کودتا را از زاویۀ دید و بینش مارکسیستی نمی توان انقلاب پرولتری وکارگری خواند بلکه نگاه به ظرفیت وبرداشت کودتاچیان ازاین دید وبینش، این تردید را قوت ومنطق بیشتر می بخشد. درحالیکه منابع علمی درک و فهم اندیشه ودانش مارکسیزیم – لنییزم برای بسیاری ازاعضای حزب دمکراتیک خلق نشریات غیر علنی حزب تودۀ ایران به زبان فارسی بود این پرسش مطرح میگردد که خرد ضابطان وافسران پائین رتبۀ کودتا چی جناح خلق تا چه حدی مارکسیزم – لنییزم را از آن نشریات آموختند که دست به انقلاب پرولتری و مارکسیستی زدند؟ آیا توجیه و تعبیر کودتای نظامی آنها بنام انقلاب کارگری و پرولتری و ادعای کشف مودل جدید انقلاب مذکور دراین کودتا ادعای خنده دار و مضحک نیست؟ و ازاین هم مضحک تر در ادعاها وتفسیر های این کودتای خونین، ادعای مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب ثور است که با تجاوز نظامی شوروی درجدی 1358 خورشیدی بوقوع پیوست. حتی اگر به تعبیر ها و استدلال های هواداران انقلاب ثور گوش داده شود که تضعیف و شکست انقلاب را نتیجۀ مخالفت ارتجاع بین المللی ومداخلۀ امپریالیزم تلقی میکنند بازهم درکودتای ثور تصویری ازانقلاب وجودندارد. وتجاوز نظامی شوروی دردومین سال کودتا درهیچ قاموسی نمی تواند به معنی ومفهوم مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب باشد. زیرا حادثۀ هفتم ثور1357 با قیام کارگران و زحمتکشان و سهمگیری اکثریت جامعه بوقوع نپیوست. ودر مرحلۀ نوین و تکاملی انقلاب(6 جد1358) نه کارگران و زحمتکشان افغانستان بلکه سربازان و نظامیان ارتش سرخ شوروی نقش داشتند.

گاهی بررسی و تحلیل کودتای هفت ثور 1357 وعملکرد حاکمان حزب دمکراتیک خلق پس ازکودتا که یک ونیم دهه را دربرگرفت خشم وعصبانیت برخی از اعضای اسبق حزب مذکور رابر می انگیزد. آنها دراین واکنش احساساتی وخشمگینانه که دربرخی موارد با ناسزا گویی ودشنام پراگنی توأم میباشد در برابر هر بحث وبررسی افکار وعمل دوران حاکمیت حزب خود، عملکرد مخالفین خویش را بمیدان می کشند. از دخالت امپریالیزم گپ میزنند؛ ازجنگ وجنایت مجاهدین وتنظیم های جهادی سخن میگویند. واز اینگونه برخورد دربحث و بررسی رویداد های تاریخی تداعی کنندۀ حل یک سوال ریاضی با استفاده از قاعدۀ صورت ومخرج کردن اعداد وسپس اختصار آنها دریکدیگر است. درحالیکه بررسی حوادث وواقعیت های تاریخ وگذشتۀ کشور حل کردن کدام سوال ریاضی نیست که با استفاده ازقاعدۀ ریاضی اعداد صورت ومخرج را با هم اختصار کرد. یعنی کودتای ثور 1357 را با تمام عملکرد حزب دمکراتیک خلق بعد ازاین کودتا و عملکرد مجاهدین وتنظیم های جهادی را صورت ومخرج کرد وسپس یکی را با دیگری اختصار نمود. به گونۀ که اگر حاکمان حزب دمکراتیک خلق جرایم وجنایاتی انجام دادند مجاهدین وتنظیم های جهادی نیز مرتکب جرایم وجنایاتی شدند. اگر ازحزب دمکراتیک خلق نیروهای شوروی حمایت میکرد از مجاهدین امریکایی ها،اروپایی ها، پاکستان وعرب هاحمایت می نمودند. پس هردوطرف مسؤال ومجرم اند و یا یکی ازدیگری بهتر و یا بدتر است.در بررسی و تتبع حوادث و وقایع تاریخی عمل هیچ گروه و فردی تبرئه کنندۀ عمل شخص وگروه دیگری محسوب شده نمی تواند. آنگونه که هیچ مجرم وگنهکاری نمی تواند در هنگام محکمه و قضاوت قاضی و دادگاه خود را با این ادعا برائت دهد که فلان کسی دیگر هم گنهکار ومجرم است. اگر مجاهدین وتنظیم های جهادی جنایت کردند، آدم کشتند ازاستخبارات خارجی کمک دریافت کردند به هیچ صورت عامل ودلیل برائت آدم کشی، خیانت ملی،جنایات وجرایم عناصر وگروه های خلق وپرچم حزب دمکراتیک خلق شده نمی تواند.

بحث گذشته و تاریخ کشور را نمی شود با احساسات، شعار پراگنی و ناسزاگویی ارائه کرد؛ بخصوص دردورۀ که بسیاری ازآدم های امروز شاهد زنده وعینی بسا حوادث آن محسوب می شوند. دردورۀ که اسناد ودلایل زیادی در گفتار وکردار عناصر وحلقه های مختلف مرتبط به این دوره وجوددارد؛ اسناد سری و محرمی که ازآرشیف های کی. جی.بی وحزب کمونیست شوروی منتشر گردیده است. گپ های که رهبران حزب دمکراتیک خلق درستایش از تجاوز و اشغال نیروهای متجاوز و سردمداران تجاوز روسی گفته اند. و اعمال مجرمانۀ که علیه مردم کشور خویش با ستایش از اشغالگران و دروابستگی به آنها با دست وپای خود انجام داده اند. افزون برآن، بحث ها وتحلیل های فراوانی بادیدگاه وافکار مختلف از آنچه که دراین دوره انجام گرفت ارائه گردیده است. گاهی این بحث و بررسی با این دیدگاه مورد پرسش و تردید قرار می گیرد که ارزیابی وقضاوت گذشته را نمی توان با عینک و خرد امروز انجام داد. بخصوص که اگر بحث از گذشته با انتقاد و سبک وسنگین کردن عملکرد ها توأم باشد. به گمان آنها چنین روش وبحثی بدور از انصاف و عدالت و سراسر کذب و نادرست است. دریکی ازسایت های انترنیتی در نوشته ای با این روحیه واستدلال توسط شاید یک عضو شاخۀ کارمل جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق می آید:" باری یک هندوستانی نوشت وقتی راجع به بودا حرف میزنی باید هندوستان رادر قرن شش قبل از میلاد خوب بشناسی تا ضرورت ظهور بودا را درک کنی درغیر آن درقضاوت به بیراهه میروی. حالا وقتی راجع به یک شخصیت سیاسی وطن ما حرف میزنیم باید بدون غرض دورانی را که آنها سربلند نمودند و با چهار گوشۀ افغانستان و جهان آشنایی حاصل نمودند خوب بشناسیم. آنها هم مثل ما محصول دوران خود بودند. واگر میشناسیم ازبیان آن اجتناب نکنیم. اول بخاطر آنکه حق ادا نمی شود و با نوشته های تبلیغاتی فقط خودرا خورد و سبک میسازیم و دوم باید بدانیم که کسی تاریخ را از فصل آخر نمی نویسد بلکه ازفصل اول بسوی فصل آخر میرود. یاحد اقل مجرد و انتزاعی نمی نویسد. این را بخاطر آن نوشتم که شخصیت سیاسی ببرک کارمل پس از6 جدی 1979 بوجود نیامده است. شش سال ریاست جمهوری ببرک کارمل در واقع ختم تاریخ مبارزات سیاسی ایشان است. اگرقرار باشد بیوگرافی ایشان را بنویسیم این شش سال فصل آخر آن خواهد بود. شخصیت سیاسی ایشان چندین ده قبل ساخته شده بود. یعنی قبل ازآنکه ایشان رئیس جمهورشوند"ببرک کارمل" شده بود. او مانند عده دیگر ازشخصیت های هم طرازش دردوران جنگ جهانی دوم سربلند کرده بود.....

.... این همچنان دورانی بود که فاشیزم هیتلری سرنگون وسیستم جهانی سوسیالیزم بوجود آمده بود و اتحاد شوروی به ابرقدرت تبدیل شده بود و درمدت کوتاه با اعمار 70 هزار شهر وقصبه ویرانشده درجنگ ودربسی عرصه ها از غرب جلو افتاده بود. این دورانی بود که سوسیالیزم به امید خلقها مبدل شده بود.....

دانشمندان وجامعه شناسان سوسیالیزم را راه حل مشکلات جوامع بشری میدانستند. بزرگترین دانشمندان و اسلام شناسان منطقۀ ما چون داکتر علی شریعتی سوسیالیزم را راه حل میدانستند با این تفاوت که میگفتند سوسیالیزم که اسلام می تواند بوجود بیاورد بهتر است."(4)

برای تحلیل وقضاوت در دوران ظهور و تبارز شخصیت ها، ایجادجریان های سیاسی و اجتماعی و ارزیابی رژیم ها و حکومت ها حتی اگر ازدید و زمان همان دوران وارد شویم این پرسش بمیان می آید که درکدام جهت قرار بگیریم و ازچه زوایه ای به بررسی و داوری بنشینیم؟ شخصیت ها و پدیده های اجتماعی از احزاب سیاسی گرفته تا حاکمیت ها و رژیم ها در هر زمان ودوره ای محدود و منحصر به خودشان و موافقان وهوادارانشان نمی شوند، بلکه آنها درهمان دوران، افکار و گروه های مخالف وحتی متخاصم را دربرابرخوددارند. مثلاً دراین جای که نویسندۀ محترم دربررسی اندیشه وعملکرد شخصیت ببرک کارمل رجوع به دهه های قبل از رهبری اورا درحاکمیت دهۀ هشتاد ضروری ومنصفانه تلقی میکند شخصیت و عملکرد کارمل درهمان دوره مورد نقد و مخالفت جدی قرارداشت. صرف نظر ازاینکه مخالفین اسلامی یا اخوانی هادر آن دوره ها بسوی کارمل ورهبران حزب دمکراتیک خلق به عنوان دشمن نگاه می نمودند، مخالفین چپ وکمونیست نیز تصویر مثبتی ازشخصیت او ارائه نمی کردند. شعلۀ جاوید به عنوان یک حزب چپ ومارکسیستی که درآن دوره ها نفوذ وحضور کمتر از حزب دمکراتیک خلق نداشت باری درمورد جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق نوشت:« پرچم پر ازپروپاگند دروغین است و تا گلویش درلجنزار تجدید طلبی غرق میباشد.» (5)

دردورۀ پسین نیز که کارمل در رهبری حزب دمکراتیک خلق ودولت مورد حمایت نیروهای شوروی قرار گرفت " ساما" یکی ازجناح های شعلۀ جاوید درابلاغیۀ مؤرخ سوم حوت 1358 خورشیدی ازببرک کارمل اینگونه تصویر ارائه کرد:« خشم و انزجار عمیق مردم آزادۀ ما دربرابر اشغال رهزنانۀ میهن عزیزما توسط سوسیال فاشیزم جنبش های اعتصابی دامنه داری را درسراسر کشوربرانگیخت. ببرک روباه فکر میکرد که با جنباندن دم خود میتواند مردم را فریب دهد و شبخون گرگ دهن دریدۀ سوسیال فاشیزم را برمیهن ما به عنوان دفاع ازاستقلال وتمامیت ارضی افغانستان توجیه نماید. او برشهادت جانبازان راه آزادی میهن مزورانه نوحه سر میدهد تا لکه های ننگ جاویدان را ازدامن خود بردامن سیاه "سیا" پاک کند..... "ببرک" میهن فروش برچکمه های خون آلود رهزنان روسی – بنام ناجی ملت – بوسه میزند، درحالیکه آنها شب وروز بجان ناموس مردم و حتی دیپو های سلاح، بانکها و آثار نایاب موزیم و تحویل خانۀ ارگ آشکارا دستبرد میزنند تا خرچ چرس وهرزه گی خودرا درآرند.... مردم میبینند که گرگ وحشی روس درکنار تلک ایستاده و برای دفاع از"روبه" درمانده بمردم چنگال و دندان نشان میدهد و میغرد. مردم درمیابند که روس رهزن ناجی و پیشتبان آنها نیست بلکه دشمن سوگند خوردۀ خاک و ناموس و هستی آنها ست... »(6)

هم در نشریۀ شعلۀ جاوید و هم در ابلاغیۀ "ساما"(سازمان آزادیبخش مردم افغانستان) دیده می شود که سوسیالیزم مورد باور وحمایت حزب دمکراتیک خلق، سوسیالیزم درست وراستین تلقی نمی گردد. سوسیالیزمی که از نظر یک عضو حزب دمکراتیک خلق و هوادار ببرک کارمل، "امید خلق ها" و "راه حل مشکلات جوامع بشری" معرفی می شود، ابرقدرت شدن شوروی و اعمار هفتاد هزار شهر و قصبۀ ویران شده بعد ازجنگ جهانی دوم توسط دولت شوروی ازخیر و فضیلت آن سوسیالیزم وانمود میگردد و شخصیت ببرک کارمل هم گویا درهمین دورۀ فراز و اوج سوسیالیزم به کمال پختگی می رسد، از دید وتحلیل شعلۀ جاوید وساما نه سوسیالیزم بلکه سوسیال امپریالیزم وسوسیال فاشیزم است. هرگاه سوسیالیزم، صرف نظر ازتفاوت برداشت و دیدگاه میان جریانها وگروه های سوسیالیستی وچپی به عنوان "امید خلق ها" و "راه حل مشکلات جوامع بشری" مورد توجه وپذیرش قرار بگیرد این نقطه قابل یک بحث وتأمل جدی ودقیق است که آیا آنچه راکه حزب دمکراتیک خلق و رهبران آن در دوران حاکمیت شان از تره کی تا امین، کارمل ونجیب الله انجام دادند سوسیالیزم و اندیشه های سوسیالیستی بود؟ این را ازیاد نباید برد که سوسیالیزم استالینی مورد افتخار نویسندۀ گفته شده که بعد از جنگ جهانی دوم هفتاد هزار شهر وقصبه را ساخت وشوروی را به ابرقدرت جهان مبدل کرد نیز از سوی بسیاری ازحلقه ها وهواداران سوسیالیزم درجهان انحراف ومسخ سوسیالیزم تلقی میگردد نه "مایۀ امید خلق ها" و "حلال مشکلات جوامع بشری". این سوسیالیزم را خلق های کریمیه وچیچین و بسیاری ها درآسیای میانه وماورای قفقاز یک بیداد وبی عدالتی درحق خود می پندارند. چون استعمار ودستگاه توسعه طلب ومتجاوز روسی درتحت نام وعنوان سوسیالیزم وکمونیزم مناطق و سرزمین آنها را به اشغال درآورد و در دهه های متمادی این سیطره، استقلال وحاکمیت ملی، هویت فرهنگی، تاریخی واجتماعی آنان را پایمال روسی سازی درعرصه های مختلف حیات شان کرد. البته سوسیالیزم روسی و حاکمیت سوسیالیستی برای خود روس ها نیز به عنوان بزرگترین ملت یک پارچه، کهن و نیرومند اروپا با داشتن وسیع ترین قلمرو وسرزمین، بسیار قدرت آفرین نبود. بگونۀ که یک عضو پرچمی هوادار ببرک کارمل در حزب دمکراتیک خلق از "تبدیل شدن شوروی درحاکمیت سوسیالیزم به ابرقدرت جهان وجلو افتادن آن دربسیاری عرصه ها ازجهان غرب" احساس وجد وافتخار میکند، برخلاف این باور واحساس، وقتی دیوار آهنین امپراطوری شوروی سوسیالیستی فروافتاد دیده شد که روس ها از ملت ها وسرزمین های کوچک تر ازخود درقارۀ اروپا وجهان عقب مانده تر وضعیف ترهستند. دیده شد که روسها به عنوان ملت بزرگتر از فرانسوی ها، آلمانها و انگلیس ها درحاکمیت سوسیالیزم محتاج و درمانده بارآمده اند. اگر سوسیالیزم بعد ازجنگ جهانی دوم، روس هارا به "ابرقدرت جهان" مبدل کرد و آنها رادر "بسی عرصه ها از غرب جلو" برد میباید تا اکنون و حد اقل تا فروپاشی حاکمیت و نظام سوسیالیستی در اوایل دهۀ نود میلادی، این پیشرفت از غرب چند برابر می شد و شوروی در جایگاه یگانه ابرقدرت جهان قرار میگرفت. اما امروز برخلاف درتصویری که از ضعف و عقب ماندگی روس ها توسط نویسندگان و محققین روسی ارائه میگردد می خوانیم:« پتانسیل اقتصادی روسیه 5 بار ازهندوستان، 2 بار ازبرازیل، 3 بار ازچین و ایتالیا، 4 بار از انگلستان وفرانسه، 6 بار از آلمان، 11 بار ازجاپان ونهایت 25 بار از امریکا کمتراست. اگردرمورد توانایی دولت دربه کارگیری مفید از امکانات اقتصادی به بخشی ازمخارج دولتی که صرف بالابردن نیروی نظامی و جنگی داخلی است، توجه شود، آن وقت روشن می شود که قضیه چیست. درسال 1998 امریکا 32/8 درصد، جاپان 36/9 درصد، آلمان 46/9 درصد، فرانسه 54/3 درصد، انگلستان 40/2 درصد مخارج داخلی را صرف توسعۀ توان رزمی داخلی صرف میکردند، درحالیکه این رقم درروسیه 18/8 درصد بود. نتیجه اینکه سطح بهره وری بهینه ازجمعیت سیاسی درروسیه معاصر، دوسه بارکمترازکشورهای غربی وجاپان است. درسال 1985 پتانسیل اقتصادی امریکا 4 تریلیون دالربود. به معنای دیگر، سطح بالابردن توان نظامی داخلی امریکا نیزارتباط ارگانیکی با این رقم داشت. درحالیکه این مبلغ دراتحاد شوروی 1/5 میلون تریلیون بود. اگراین تفاوت را همچنان پیگیرانه دنبال کنیم، درسال 2000 کشور امریکا 35 تا 38 بار ازروسیه قوی ترشده است.... » (7)

 

مسلماً آنانیکه وارد شدن به بحث شخصیت و جریان گذشته را دردفاع ازآنها ازمنظر زمان وشرایط ظهور شان مطرح میکنند هدف شان پرادختن به این بررسی نه از دیدگاه و سنگر مخالفین بلکه از زاویه و دید موافقان آنها است. زیرا اگرچنین هدفی درمیان نباشد از انتقاد و بیان عملکرد های منفی، غلط و مجرمانۀ آنها تا سرحد ناسزا گویی و دشنام پراگنی، احساساتی و خشمگین نمی شوند. هرگاه نگاه به شخصیت ها و پدیده های سیاسی و اجتماعی از زاویه و دریچۀ چنین تفکری صورت بگیرد و این دیدگاه و قضاوت معیار و محک تحلیل و بررسی شخصیت ها،جریانات سیاسی، و حاکمیت ها باشد پس دیگر هیچ اشتباه و گناهی و هیچ خیانت و جنایتی دراندیشه و عملکرد هیچ شخصیت سیاسی، هیچ حزب و گروه سیاسی و هیچ رژیم وحاکمیتی وجود نخواهد داشت. چون با درنظر داشت این معیار دربررسی و قضاوت هرشخصیت و پدیدۀ اجتماعی اعم از احزاب و رژیم ها باید از منظر وموقف آنها و هواداران آنها عمل نمود، عینک آنها را به چشم کرد، با استدلال و منطق آنها سخن گفت و به داوری نشست. که دراین صورت هر کسی و هر حزب و حاکمیتی بدترین اندیشه و افکار خود از فاشیزم تا اپارتاید، از صهیونیزم تا تروریزم و جنایتبارترین اعمال خویش ازشکنجه وبه بند کشیدن تاکشتار و ریزاندن خون آدم ها، از لشکر کشی و تجاوز تا ویرانگری وتاراج، ازجاسوسی ومزدوری تا بیگانه پرستی و وطنفروشی و.... توجیه می کنند و خودرا برحق نشان میدهند. درست همانگونه که در این ضرب المثل مشهور وطنمان گفته می شود: "هیچکس نمیگوید دوغ من ترش است." اما این معیار یک معیار، درست، منطقی وقابل پذیرش نیست. چون با چنین معیاری نمی توان تفاوت وتوفیری را میان حق وباطل، ظالم ومظلوم، تجاوز ودفاع، تبعیض وعدالت، خیانت وصداقت، خدمت وجنایت، وطندوستی ووطنفروشی و.... مشاهده کرد وبه واقعیت های گذشته و تاریخ دست یافت. درحالیکه تاریخ جوامع بشری بیان وتشریح این تفاوت هاوتضادها است. برگ های دفتر تاریخ بیان وانعکاس مجموع این حوادث و وقایع متضاد وناهمگون است.

 

آنچه که دراین نوشته می آید به حادثۀ هفتم ثور 1357 که با کودتای خونین حزب دمکراتیک خلق آغاز گردید برمیگردد. وهم چنان بدوران حاکمیت این حزب ونقش حزب دمکراتیک خلق در حادثۀ هشتم ثور 1371. درحالیکه این کودتا را برخی از اعضای اسبق حزب مذکور حتی اکنون هم انقلاب ثور می خوانند ولی این کودتا پیش ازآنکه سرآغاز یک انقلاب به مفهوم دقیق و مثبت آن باشد، شروع یک فاجعه و مصیبت درافغانستان بود. فاجعۀ که هنوز پایان نیافته است. هرچند درتمام فجایع وجنایاتیکه طی این دوران بوقع پیوست غیر ازحزب دمکراتیک خلق دستان دیگران نیز اعم ازاحزاب وتنظیم های اسلامی ومجاهد تا غیر مجاهد آلوده است اما نقطۀ غیر قابل تردید این است که کودتای ثور حزب دمکراتیک خلق وحاکمیت این حزب سرفصل وسرآغاز این داستان خونین درافغانستان محسوب می شود. ازاین رو دراین بیان و بررسی به شکل گیری وظهور حزب دمکراتیک خلق وکودتای آن حزب بصورت بسیار فشرده و اجمالی پرداخته می شود. اشاره به دورۀ شکل گیری و ظهور حزب دمکراتیک خلق درواقع توجه به بیان یک جریان تاریخ ازآغاز و فصل اول آن است. تا با این اشاره و نگرش به گذشته، این توصیه وانتقاد یکی ازاعضای حزب مذکور مدنظر قرار داده شود که دربالا ازآن سخن رفت وگفت که:"کسی تاریخ را ازفصل آخر نمی نویسد بلکه ازفصل اول بسوی فصل آخر میرود." هرچند که فصل کودتا وحاکمیت حزب دمکراتیک خلق وفصل زندگی رهبران این حزب درکرسی حاکمیت، فصل عمل، فصل محصول وفصل ثمر دوران اندیشه، شعار و ادعای حزب ورهبران آن محسوب می شود وبرای شناخت ومعرفی حزب مذکور ورهبران حاکم شان همین فصل آخر کافی و معتبر است اما به آنهم این بررسی ازفصل نخست شروع می شود؛ از فصلیکه نویسندۀ مذکور درمورد آن دوران و اثرگزاری های شخصیت وفعالیت ببرک کارمل رهبر جناح پرچم حزب در بیرون رفت ازعقب ماندگی جامعه وکشور ما میگوید:«بررسی اوضاع پیچیدۀ کشورما(در دوره های قبل کودتای ثور1357 ویا درفصل اول تاریخ حزب دمکراتیک خلق ورهبران آن) وطرح راه های بیرون رفت ازعقب ماندگی کارساده ای نبود. اما این شخصیت هایی چون کارمل بودند که با تحلیل و ارزیابی عمیق و علمی اوضاع کشور راه های حل مشخص برون رفت را نشان دادند. دراین عرصه کارمل ازپیشکسوتان بود. ما ازکارمل ده ها وحتی صدها مقالۀ تحلیلی سیاسی خواندیم. ما ببرک کارمل را در پیشاپیش ده ها تظاهرات ضد ارتجاع و استبداد دیدیم و از او ده ها بیانیۀ پرشور و انقلابی شنیدیم. ما ازببرک کارمل عالیترین بیانیه های افشاگرانۀ تحلیلی ورهنمودی ازطریق پارلمان شنیدیم. ببرک کارمل دردوران فعالیت سیاسی اش بخصوص قبل از7 ثور نسلی از وطنپرستان افغان را با روحیۀ وطنپرستی پرورش داد..... (8)

 

وحالا ببینیم که درآن عصر و آن فصل حزب دمکراتیک خلق چگونه ظهور کرد؛ دارای چه ویژگیها ومشخصات بود ورهبران حزب ازکجا انگیزه و الهام میگرفتند؟

 

تشکیل حزب دمکراتیک خلق :

حزب دمکراتیک خلق افغانستان در 11 جدی 1343(1جنوری 1965) درنخستین کنگرۀ حزب توسط کسانیکه اعضای مؤسس خوانده می شود تأسیس گردید. درکنگرۀ مؤسس نورمحمد تره کی به حیث منشی عمومی یا رئیس حزب وببرک کارمل معاون وی انتخاب شدند. بسیاری از رهبران و اعضای تئورسن حزب مذکور تشکیل حزب دمکراتیک خلق را درواقع تداوم مبارزات روشنفکران و ترقیخواهان افغانستان می پندارند که سالها قبل با جنبش مشروطیت آغاز شده بود. اما درکنگرۀ مؤسس حزب، شخصیت های مشهور وسرشناس جنبش روشنفکری و مشروطیت حضورنداشتند. نه میرغلام محمد غبار، نه عبدالرحمن محمودی، ونه شخصیت های مطرح روشنفکری آن وقت. یک نویسنده وتحلیلگر افغان هرگونه رابطۀ حزب دمکراتیک خلق ورهبران آنرا با جنبش مشروطیت مورد تردید قرار میدهد ومی نویسد:«"چپ دمکراتیک" در وجود حزب دمکراتیک خلق افغانستان نباید خودرا بحیث وارث و ادامه دهندۀ جریانهای مشروطه خواهی اول، دوم وسوم قلمداد کند.

جریانهای مشروطه خواهی، جریانهای خودانگیختۀ ملی بودند، دررأس گرایشات مشروطه خواهی نخبه گان ملی مذهبی قرار داشتند. پابندی آنها به آرمانهای ملی، فرهنگی و تاریخی، رشد مستقلانۀ ملی، تأکیدبه استقلال، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و همچنان عدم پیوند های اعتقادی وسیاسی شان دربیرون ازکشور، مؤید کامل ملی گرایی این جریانها بوده است. رکن عمدۀ مطالبات وگرایشات مشروطه خواهی را باورهای دمکراتیک آنان مبنی براشتراک مستقبم مردم درکارزار های سیاسی و انتخاب مرجعیت سیاسی توسط مردم تشکیل میداد. جریانهای مشروطه خواهی بیشتر جریانهای طرفدار اصلاحات وریفورم درجامعه ورژیم سیاسی بودند. وبه هیچگونه گرایشات آیدئولوژیک و الگو برداری های سیاسی معتقد نبودند. بنا براین نمیتوان ایجاد"چپ دموکراتیک" وگرایشات آیدئولوژیک دهۀ چهل خورشیدی را تداوم مبارزات مشروطه خواهی نسلهای پیشین دانست.» (9)

در تحلیل ها وبررسی های محققین و نویسندگان دیگر نیز تشکیل حزب دمکراتیک خلق سیر کاملاً جداگانه از جنبش های روشنفکری و خود انگیختۀ ملی داشته است. بر مبنای اینگونه بررسی ها وتحلیل ها ظهور وتشکیل حزب دمکراتیک خلق ریشه در روابط و فعالیت های روس ها واتحاد شوروی سابق در افغانستان دارد. یکی دیگر از نویسندگان ومحققین افغانی با استفاده از منابع معتبر روسی وبه خصوص اسناد محرم حزب کمونیست شوروی وسازمان استخباراتی آن کی. جی. بی می نویسد:« بعد از به رسمیت شناختن دولت تازه به استقلال رسیدۀ افغانستان، روس ها به سرعت کوشیدند تا اهرم های نفوذی شانران دراین کشور ایجاد نمایند. اولین نشانۀ اینگونه تلاش ها عبارت از اساسگذاری گروهی زیرنام "کمیتۀ مرکزی انقلابیون جوانان افغان" دربخارا بود."...

درپایان 1919 مسیحی شورای تبلیغات بین المللی که بخش شرقی کمینترن هم نامیده می شد، ایجاد گردید. درسال 1920 زیر رهبری شورا، حزب "عدالت" پارس، حزب کمونیست بخارا واحزاب ترکی، خیوه ای و افغانی سامان داده شدند.

درسال 1920 دربخارا "کمیتۀ مرکزی انقلابیون جوانان افغان" تحت رهبری "حاجی محمد یعقوب" ایجاد گردید که اعضای آنرا عمدتاً افغانهای ساکن بخارا، ترکستان وروسیه تشکیل میدادند. آنها از به ثمر رسیدن انقلاب از راه ساقط نمودن رژیم امانی واعلان جمهوریت در افغانستان حمایت می نمودند. حتا آنها برای نیل به اهدافشان ازحکومت شوروی تقاضای یاری در راستای ایجاد "غندهای سرخ" را نمودند....

مطابق اسناد بایگانی، ماسکو می کوشید تا به هرحال یک سازمان سیاسی که مجری خواستهایش درافغانستان باشد را تأسیس نماید. به همبن مقصد، یک سازمان سیاسی دیگر افغانی به نام "کمیتۀ مرکزی انقلابی افغانی" درسال 1920 درتحت ریاست "محمد غفار" درشهر ترمز ایجاد گردید که دارای 55 عضو بود. لست اعضای آن در نزد نویسنده (نویسندۀ روسی) موجود است و در آینده ضمیمه خواهد شد. اعضای سازمان بیشتر ازشمال افغانستان بودند ولی بعضی ها ازکایل در آن حضور داشتند. آنها از رهبری شوروی تقاضای کمک وحقوق ماهانه را نمودند.

یگانه سازمانی که در درون افغانستان ایجاد گردید، عبارت بود از "سازمان رادیکال های چپ افغانی" درهرات که حمایت ویاری نمایندگان روسی کمیساریای خلق درامور خارجی در آسیای میانه را با خود داشت. دورۀ فعالیت سازمان، سالهای 1920 و 1921 بود. روس ها آن زمان می کوشیدند تا میان سازمانهای افغانی وحدت برقرار نمایند. سازمان هرات بیشترین توجه اش را به کارهای آموزشی وروشنگرانه، پخش درسنامه ها و کار درمیان نظامیان معطوف نموده بود. سازمانهای دیگر نیز مطابق درخواست ماسکو به کار ونفوذ درمیان نظامیان دلچسپی داشتند....

در دهۀ 30 آنچی مهم است همکاری دولت نادرشاه وبعداً ظاهرشاه با شوروی در امر قلع وقمع جنبش بسماچی ها بود....

اما بحث برانگیزترین مراحل مربوط به ده های 50 و60 وبعدتر آن میگردد. در آن دوران روس ها نه تنها به لایه های مختلف اجتماعی در حوزۀ ملکی توجه نمودند، بلکه برحسب نظریه های از پیش تعین شدۀ کمینترنی به نفوذ وجذب نظامیان نیز پرداختند. در سند کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی مؤرخ 21 جون 1974 عنوان رهبران خلق وپرچم آنچی که به امضای "اولیانوفسکی" دربارۀ فعال بودن سازمانهای سیاسی افغانی در اردو ونگرانی های رئیس جمهور محمدداود نگاشته شده، او میکوشد چنین تلقی نماید که گویا این عمل "رفقای افغانی" برای شوروی ها غیر مترقبه بوده و آنها ترجیح میدادند تا سازمانهای وفادارشان پا ازگلیم فراتر نه نهند. اما واقعیت این است که سازمانهای نظامی وابسته به شوروی سالها پیش از آن نامه و با آگاهی و توافق شوررویها، در درون دستگاه های نظامی افغانستان فعالانه به جلب وجذب نظامیان می پرداختند، که حتی عده یی از آن نظامیان نیز در نوشته ها و اظهاراتشان یا مستقیم و یا تلویحی از آن یاد کرده اند. در مورد حزب دمکراتیک خلق گفته می شود که آن حزب از آغاز دارای یک شاخۀ نظامی بوده که پیش از ایجاد آن تحت رهبری میراکبر خیبر فعالیت میکرد؛ بعداً سازمان نظامی مذکور، با غیر نظامیان وحدت نموده وبه تشکیل حزب دمکراتیک خلق مبادرت ورزیدند. همچنان از ساختار های دیگری به نام های "سازمان نظامی افغانستان" (سنا) ویا "افسران هوایی" یاد می شود، که همکار با استخبارات شوروی ها قلمداد می شوند. بنا براین حوزۀ نظامی برای روسها حوزۀ دلچسپ و مورد علاقه بوده است که تا آخر باقی ماند.» (10)

 

اگر تأسیس و تشکیل حزب دمکراتیک خلق را در رابطه و پیوند با جریانها وجنبش های روشنفکری و ملی داخل کشور به بحث و بررسی بگیریم باز هم به پرسش ها و نقاط نا روشنی در مورد رهبران حزب و مناسباتشان با روس ها و اتحاد دشوروی بر می خوریم.

یکی از جریانها وجنبش های روشنفکری که در دورۀ صدارت شاه محمود درپهلوی برخی حلقه های دیگری روشنفکری وملی پا به عرصۀ ظهور گذاشت جنبش "ویش زلمیان" بود. محمد صدیق فرهنگ مؤرخ افغانستان درپنج قرن اخیر، ویش زلمیان را اولین حلقۀ سیاسی میداند که دراوایل دهۀ پنجاه میلادی تشکیل گردید:« درتأسیس آن (ویش زلمیان) عمدتاً نویسندگان پشتو زبان چون گل پاچا الفت، قیام الدین خادم، عبدالروف بینوا، فیض محمد انگار، غلام حسن صافی، نورمحمد تره کی وحاجی محمد اچکزی سهم داشتند.» (11)

 

نورمحمد تره کی که سپس در رهبری حزب دمکراتیک خلق قرار گرفت از مؤسسین ویش زلمیان محسوب می شد؛ اما در زمان تأسیس حزب دمکراتیک خلق هیچ شخص دیگری از بنیانگذاران این جنبش با تره کی به کنگرۀ مؤسس حزب دمکراتیک خلق نیامد.

رسیدن نورمحمد تره کی برهبری حزب دمکراتیک خلق وتأسیس این حزب بدون حضور ومشارکت شخصیت های مشهور روشنفکری آن دوره نه تنها ازاین نقطۀ نظر پرسش برانگیز است که او چگونه ازمیان همه شخصیت های مشهورتر، باسوادتر وآگاه تر ازخود برهبری وتأسیس حزب دمکراتیک خلق کشانیده شد بلکه از زاویۀ گزینش داخلی اعضای مؤسس درنخستین کنگرۀ حزب نیز بحث برانگیز است. عبدالقدوس غوربندی یکی از فعالان اولی جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق حزب و بعداً ازطرفداران حفیظ الله امین درجناح خلق حزب اظهار تعجب می کند که چگونه قبل از تعین هیئات رهبری وتصویب مرام نامه و اساسنامۀ حزب، رهبر حزب تعین می شود:« نگارنده (غوربندی) فردای شب کنگره (کنگرۀ مؤسس در11 جدی 1343) به کابل مراجعت کردم و مستقیماً به خانۀ نورمحمد تره کی که منشی حزب انتخاب شده بود رفتم. جریانات کنگره و مصوبات آنرا تائید نموده نظریات خود را ارائه کردم. درکنگرۀ اول اصولاً باید مرامنامه و اساسنامه تصویب می شد و هیئات رهبری انتخاب میگردید. اینکه قبل ازتصویب اهداف مبارزه و تعین نورمهای حیات داخلی حزب، رهبری انتخاب گردیده ابراز تعجب کردم. تره کی صاحب کوشید تا با مهربانی تشویش مرا رفع نماید....» (12)

 

سلطانعلی کشتمند یکی دیگر از اعضای مؤسس حزب دمکراتیک خلق نه نورمحمد تره کی بلکه غلام محمد غبار را مستحق وشایستۀ رهبری در زمان تشکیل وتأسیس حزب میداند و غبار را یکی از اعضای کمیتۀ تدارک برای تشکیل حزب معرفی می کند که بعد از چندی موصوف این کمیته را ترک گفت. کشتمند می نویسد:« واقعیت این است که بطور مفهوم شده رهبر آیندۀ حزب میرغلام محمد غبار تلقی میگردید و ببرک کارمل نیز با این امر اذعان داشت. ولی پس ازچندی برملا گردید که نورمحمد تره کی به هرقیمتی درپی آن بود تا به حیث رهبر حزب شناخته شود. وی خویشتن را درکمیتۀ تدارک شخصاً متمایل به سوسیالیزم نشان داده بود، درحالیکه مشی رسمی قطعاً چنین نبود. با آشکارشدن چنین گرایشهایی میرغلام محمد غبار ازعضویت درکمیته استعفاء نمود و همچنان ازهمین جا اختلاف جدی میان ببرک کارمل و نورمحمد تره کی ازیکسو و میان ببرک کارمل و میرغلام محمد غبار ازسوی دیگر بوجود آمد. » (13)

 

نه تنها غوربندی وکشتمند دو عضو بلند پایۀ دوجناح خلق وپرچم حزب دمکراتیک خلق تعین تره کی را در رهبری حزب مذکور زیر سوال میبرند بلکه بسیاری از صاحب نظران و تحلیلگران خارجی وداخلی نیز تردید ها وپرسش هایی را دراین مورد مطرح میکنند. رهبری تره کی در حزب دمکراتیک خلق هنوز به عنوان یک پرسش باقی مانده است که او علی الرغم نداشتن تعلیمات وتحصبلات ابتدایی چرا برهبری حزب مارکسیستی طرفدار و وابسته به مسکو رسید؟ او چه وقت اعتقاد مارکسیستی پیدا کرد وچگونه مورد اعتماد روس ها قرار گرفت؟ او ازتعلیمات عالی، متوسطه وحتی ابتدایی بهره یی نداشت و به نوشتۀ مؤلف افغانستان درپنج قرن اخیر مکتب را تا صنف سوم دهاتی درکویتۀ پاکستان ادامه داد که درآنجا با کاکایش امیرالملک زندگی میکرد. (14)

 

هرچند میگویند که تره کی بعداً مکتب شبانه را تا صنف دهم تعقیب کرد. هرگاه چنین ادعایی صحت هم داشته باشد مکتب شبانه نمی توانست دربالا بردن سواد وآگاهی تره کی به آن حد مؤثر وکافی باشد که او را درآینده برهبری مهم ترین حزب چپ مارکسیستی طرفدار شوروی برساند وبه نویسندۀ بزرگ ومستحق جایزۀ ادبی درمسکو مبدل کند. تره کی دردورۀ صدارت محمد داود کتابی را درمعرفی فلسفۀ مارکسیزم – لنینیزم تحت عنوان "زندگی نوین" بزبان فارسی با نام نظر زاده نوشت واز سوی روس ها بمثابۀ یکی از نویسندگان مهم جامعۀ شرقی جایزۀ نقدی دربافت داشت. شگفت آور این بود که تره کی به مشکل می توانست به زبان فارسی صحبت کند. از چگونگی گرایش وباور تره کی به مارکسیزم وایجاد رابطۀ او با شوروی نیز تصویر مشخص وروشنی وجودندارد. مؤلف افغانستان درپنج قرن اخیر می نویسد:« هنگامیکه نمایندگی شرکت پشتون دربمبئی تأسیس شد، نورمحمد تره کی به اتفاق نمایندۀ آن شرکت به عنوان کاتب به آن شهر مسافرت کرد. دربمبئی وی دریکی ازکورسهای شبانه به آموختن زبان انگلیسی پرداخت وبه اغلب احتمال به اثر صحبت با مارکسیست های هندی با مبادی آیدئولوژی مذکور آشنایی به هم رساند. دربازگشت به افغانستان توسط عمش امیرالملک که با معبن وزارت فواید عامۀ آن زمان دوستی داشت، بوزارت مذکور راه بافت. درهمین اوقات با عبدالمجید خان زابلی که با او پیوند قبیلوی داشت، آشنایی به هم رسانده توسط او به حیث محرر مجلۀ"اقتصاد" مقررشد.» (15)

 

نگاه به این دورۀ حیات تره کی ازبمبئی به حیث کاتب شرکت پشتون تا سال تشکیل حزب دمکراتیک خلق و آغاز رهبری او دراین حزب نشان میدهد که موصوف دراین دوره زیر حمایت عبدالمجید زابلی تاجر و سرمایه دار معروف و رئیس بانک ملی و وزیر اقتصاد درصدارت محمد هاشم خان رشد کرد. عبدالمجید زابلی درمیان برخی ازمجامع وحلقه های روشنفکری وسیاسی افغانستان آدم مشکوک وبسیار نزدیک به مسکو وروس ها پنداشته شده است. شایعه ای از روابط او با سازمان اطلاعاتی شوروی (کی.جی.بی) درگذشته وجود داشت. نگاشته شدن نام عبدالمجید زابلی درپاسپورت پسرش با اسم خانوادگی"حکیم اف" که ازسفارت افغانستان درمسکو اخذ شده است، روابط موصوف را با روس ها ومسکو پرسش برانگیز میسازد.(16)

 

درحالیکه نورمحمدتره کی به تنهایی ازجمع اعضای بنیانگزار ویش زلمیان به حزب دمکراتیک خلق آمد و دررهبری حزب قرار گرفت، ببرک کارمل که درکنگرۀ مؤسس فردشماره دوم حزب تعین شد از میان گروه دیگری بنام اتحادیۀ آزادی پشتونستان و اتحادیۀ محصلین آمد. مؤرخ افغانستان درپنج قرن اخیر در این مورد می نویسد:« دراین هنگام جمعیت نیمه سری و نیمه علنی دیگری هم با عنوان اتحادیۀ آزادی پشتونستان پی ریزی شد که رهبر ظاهری آن غلام حیدر خان عدالت، اما بنیان گذار واقعی آن محمدداود خان بود. این جمعیت که یک نفر از محصلان فاکولتۀ حقوق به نام ببرک نیز در آن فعالیت داشت، در ظاهر بنام کمک به داعیۀ پشتونستان که در آینده از آن صحبت خواهیم کرد، با مرام ناسیونالیستی افراطی تشکیل شده بود. اما در واقع برای به قدرت رساندن محمدداود خان کارمیکرد. » (17)

 

میر غلام محمد غبار مؤلف افغانستان درمسیر تاریخ وقتی از اتحادیۀ محصلین بحث می کند، ببرک کارمل را دراین اتحادیه مربوط دار و دستۀ سردار محمد داود می خواند. همچنان او بگونۀ غیرمستقیم حزب دمکراتیک خلق را ابزاری در خنثی کردن فعالیت های روشنفکران صادق در دوران تشکیل و فعالیت علنی این حزب می خواند. غبار می نویسد:

« بعد ازسقوط صدارت محمد داود خان(1963 میلادی) یک دمکراسی از طرف دولت از بالا اعلان شد که سران حکومتی آنرا گاهی دمکراسی اسلامی افغانی وگاهی دموکراسی تاجدار می خواندند، وبعضی از منتقدین آنرا دموکراسی قلابی مینامیدند. درضمن آنکه حزب های ساختگی وابستۀ دولت با شعار سوسیالیزم بمیدان آمد وبا پشتیبانی دولت درخنثی کردن فعالیت های منورین صادق داخل عمل شد....» (18)

 

نقطۀ قابل تأمل وپرسش برانگیز این است که ببرک کارمل ازمیان آن همه روشنفکران وگروه های روشنفکری که آن دوران درحلقه ها ی مختلفی چون ویش زلمیان و جراید وطن، ندای خلق، ولس و آئینه درکابل گرد آمده بودند چگونه به حلقۀ "نیمه سری ونیمه علنی" آتحادیۀ آزادی پشتونستان پیوست؟ آیا او بیشتر از هر شخصیت روشنفکری وسیاسی آن دوران بخصوص روشنفکران پشتون کشور به آزادی پشتونستان و مردم آنسوی دیورند علاقه ودلچسپی داشت؟ درحالیکه او بعداً در زمان تشکیل حزب دمکراتیک خلق با بسیاری ازاعضای پشتون حزب درمناسبات پرخاشگرانه وخصمانه قرار گرفت و این تشنج ومخاصمت تا فصل آخر حیات سیاسی او ادامه یافت. آیا روابط نزدیک موصوف با سردار محمد داود که غلام محمد غبار کارمل را در اتحادیۀ محصلین نیز از"دار و دستۀ" سردار مذکور میداند به همین موضوع پشتونستان بر میگشت؟ چون محمدداود درخاندان سلطنتی ودستگاه حاکمیت محمد زایی ها بیش از هر کسی دیگر به قضیۀ پشتونستان توجه ودلچسپی داشت. موضوع پشتونستان و معضل خط دیورند به حدی برای محمد داود خان اهمیت داشت که غرض آمادگی برای مقابله با پاکستان برسر این موضوع وقتی امریکا به تقاضای مکرر او مبنی بر خریداری اسلحه پاسخ رد داد بسوی شوروی روی آورد و به برقراری مناسبات نزدیک نظامی با شوروی پرداخت. درواقع سناریوی نفوذ روس ها به ارتش افغانستان که به دوکودتای نظامی توسط اعضای حزب دمکراتیک خلق، حزب طرفدار شوروی انجامید از موضوع پشتونستان آغاز می شود. آیا پیوستن ببرک کارمل به اتحادیۀ آزادی پشتونستان و روابط نزدیک او با محمدداود می تواند بخشی ازاین سناریو باشد؟ آیا وطنپرستی و مبارزۀ ببرک کارمل علیه استبداد، استعمار و امپریالیزم انگیزۀ اصلی او را در موضوع پشتونستان وخط دیورند میساخت؟ شاید آسانترین پاسخ برای یک عضو حزب دمکراتیک خلق و هوادار ببرک کارمل، گویا روح مبارزه وشور وطنپرستی کارمل باشد که باحرارات وجدیت از فصل اول مبارزات سیاسی خود به اتحادیۀ آزادی پشتونستان پیوست وسپس در دوران تشکیل حزب دمکراتیک خلق درپارلمان و در تظاهرات خیابانی وطنپرستی خودرا با پشتونستان خواهی گره زد. آنگونه که درنوشته ای از طرفداران او قبلاً خواندیم : "ما ببرک کارمل را درپیشاپیش ده ها تظاهرات ضد ارتجاع واستبداد دیدیم و از او ده ها بیانیۀ پرشور و انقلابی شنیدیم. ما ازببرک کارمل عالیترین بیانیه های افشاگرانۀ تحلیلی ورهنمودی ازطریق پارلمان شنیدیم." اما اشکال پاسخ این است که در مبارزات وطنپرستانۀ کارمل وسایر رهبران حزب دمکراتیک خلق در دوره های قبل ازکودتای ثور، وابستگی به روس ها وهمچنان دورنگی ودو گانگی وجود داشت. آنها درآن دوره ها بسوی استبداد، ارتجاع، تجاوز و امپریالیزم ازعینک شوروی و سیاست دولت سوسیالیستی شوروی می دیدند. وابستگی مطلق آنها به شوروی و به آیدئولوژی دولت شوروی ازهمان آغاز تشکیل حزب دمکراتیک خلق، مانع اندیشه و عمل بر مبنای خرد و منطق ملی در مبارزه و موضع گیریهای مختلف سیاسی واجتماعی شان بود. آنها در مسایل مختلف ملی وبین المللی دیدگاه وتحلیل متفاوت با نظریات مسکو وحاکمان شوروی نداشتند. آنها دراین مبارزه و موضع گیری های خود افکار و موضع گیریهای جداگانه و مستقل از حزب کمونیست شوروی ارائه نمی کردند. ازآن بیانیه های پرشور وانقلابی کارمل ورهبران حزب دمکراتیک خلق چه درپارک زرنگار کابل، چه در پارلمان وچه بروی صفحات نشریه های پرچم وخلق هیچ گپی درمورد سیطره جویی وتوسعه طلبی روس ها وجود نداشت. آنها درحالیکه از آزادی پشتونستان حرف میزدند و آنرا بخشی ازخاک های افغانستان می خواندند که با دسایس واستعمار انگلیس ازپیکرۀ افغانستان جدا شد اما از اشغال پنجده توسط روس ها وجدایی پنجده از خاک افغانستان یکبار هم حرفی به زبان نیاوردند. درآن "بیانیه های افشا گرانۀ تحلیلی" حرفی ازافشاگری وتحلیل درمورد توسعه طلبی وتجاوز روس ها به آسیای میانه وماورای قفقاز نبود. درآن "بیانیه های پرشور وانقلابی" نشان وگپی از توتالیتریزم و استبداد حاکم برشوروی وجودنداشت.

 

مناسبات حزب دمکراتیک خلق وشوروی قبل ازکودتای ثور:

رهبران حزب دمکراتیک خلق که بعد از حاکمیت در وابستگی کامل روس ها قرار گرفتند، پیش از آن نیز کمتر تفکر وسیاست مستقل از شوروی وسیاست حاکم برشوروی داشتند. اگر سوسیالیزم واندیشه های کارل مارکس به عنوان راه نجات انقلابی در امحای نابرابری، استبداد، عقب ماندگی وتحقق عدالت و پیشرفت، مورد باور واعتقاد آنها بود اما آنها بسوی این باور خود نیز بادید و ارادۀ مستقل از سیاست ودیدگاه مسکو وحزب کمونیست شوروی نگاه نمیکردند. شاید درمیان آنها ودراین بینش وعملکرد، ببرک کارمل از "پیشکسوتان" محسوب می شد. تذکر مطلبی از عبدالقدوس غوربندی که در دورۀ تشکیل حزب دمکراتیک خلق از جناح پرچم حزب بود اما بعداً به شاخۀ حفیظ الله امین در جناح خلق پیوست، می تواند مثال خوبی دراین مورد باشد. او می نویسد:« هنگام تجاوز شوروی به چکسلواکیا درسال 1968 وقتیکه پرچم با عجله آنرا بعنوان یک وظیفۀ انترناسیونالیستی و نجاتبخش تائید وتمجید کرد نگارنده برای اولین بارشاهد مخالفت پرخاش جویانۀ میراکبر خیبر با ببرک کارمل بودم. خیبر در اپارتمان نور و بریالی واقع لب دریای چمچمه مست که به حیث مرکز حزب از آن استفاده می شد با چهرۀ برافروخته وارد گردید و جریدۀ پرچم را که در مشت های خود کلوله کرده بود با قهر و غضب روی میز زد. درحالیکه از شدت خشم صدایش میلرزید کارمل را مخاطب نموده گفت کدام هیئت تحریر فیصله نموده که قبل از همه مدیحه سرایی کنیم و این حرکت را که بعد وسیع و جهانی دارد مهر تائید انترناسیونالیستی بزنیم. حزب ما با نشر این مطلب تیشه به ریشۀ خود زد و قیمت گزافی که تجرید از مردم و مغشوش شدن ماهیت ملی آن است میپردازد.» (19)

 

البته غوربندی از موضع گیری مستقلانۀ جناح خلق و رهبران این جناح در مورد تجاوز شوروی به چکسلواکیا و مسایل دیگر در ارتباط با شوروی چیزی نمی گوید؛ چون چیزی به گفتن ندارد و رهبران حزب در هردو جناح خلق و پرچم مناسبات و یا وابستگی یکسان و هم مانند با دستگاه قدرت درشوروی داشتند.

نقطۀ مهم و قابل بررسی در روابط حزب دمکراتیک خلق با حزب کمونیست شوروی کم وکیف این روابط قبل ازکودتای ثور وحاکمیت حزب درافغانستان است. بخصوص دریافت پاسخ به این پرسش ها که مناسبات رهبران حزب با دستگاه قدرت درشوروی چگونه بود؟ چرا حزب دمکراتیک خلق از همان آغاز ظهور وتشکیل خویش مواضع مستقل ازشوری و روس ها نداشت؟ آیا واقعاً حزب دمکراتیک خلق به عنوان یک حزب مستقل با هویت ملی و با اندیشه های سوسیالیستی درافغانستان تشکیل شده بود تا ازطریق ایجاد جامعۀ سوسیالیتی کشور را به معراج پیشرفت وعدالت برساند یا اینکه این حزب ازهمان آغاز به عنوان ابزاری درجهت اهداف ومقاصد شوروی یا به مفهوم دقیق تر روس ها بود؟ شاید پاسخ بسیاری از اعضاء و شخصیت های صاحب نظر، محقق و سیاستمدار حزب دمکراتیک خلق به این پرسش ها، مشابه ویکسان نباشد. بسیاری از اعضای حزب مذکور که هنوز به گذشته با همان عقل وعینک دوران جنگ سرد و حیات شوروی نگاه می کنند و از همان زاویه به قضاوت می نشینند موضوع وابستگی مطلق حزب و رهبرانش را به روس ها جز تبلیغات دروغین وخصمانۀ ارتجاع وامپریالیزم چیزی دیگری نمی دانند. هیچکدام از شخصیت های بلند پایه و کدرهای رهبری این حزب که تا کنون قلم بدست گرفته اند و از گذشتۀ حزب وعملکرد آن نوشته اند ازبخش روابط و مناسبات حزب پیش ازکودتای ثور با شوروی کمتر سخن گفته ویا باسکوت گذشته اند.

دستگیرپنچشیری یکی از اعضای مؤسس وبنیانگزار حزب دمکراتیک خلق ظهور و تشکیل حزب مذکور را ملهم از مقاومت های ملی علیه استبداد داخلی واستعمار خارجی میداند:« حزب دمکراتیک خلق با الهام ازمقاومت های ریشه دار وعادلانۀ ملی علیه تمام دشمنان آشتی ناپذیر داخلی"کشورکشایان" و نیروهای استعمارگر خارجی درکشور نیمه فیودالی ما جوانه زد، رشد کرد، نفوذ و سلطه یافت.... » (20)

 

اما جگرن عیدالغنی ازافسران وزارت داخله ازاعضای مخفی جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق که بعداً در دوران حاکمیت حزب مذکورتا رتبۀ جنرالی ارتقا یافت ودر کودتای ثور 1357 نقش مهمی در رهایی رهبران زندانی حزب ایفا کرد نظر دیگری را در مورد ریشه یابی انگیزۀ ظهور وتشکیل حزب دمکراتیک خلق ارائه می کند:« حزب دمکراتیک خلق افغانستان که بفرمایش حزب کمونیست اتحاد شوروی درافغانستان بنیان گذاری شده بود رهبر آن نورمحمد تره کی و ببرک کارمل هردو ازجملۀ اجنتان حزب کمونیست شوروی و درچینل های مختلف با کی. جی. بی وابسته بودند.»(21)

 

هرچند جنرال عبدالغنی که با نام مستعار جنرال عمر زی نقش وخاطرات خودرا درمورد کودتای ثور و دوران حکومت حزب دمکراتیک خلق در کتاب "شب های کابل" بیان میکند از اجنت بودن رهبران حزب خود به کی. جی.بی و حزب کمونیست شوروی اسبق اسناد و توضیح بیشتری ارائه نمی کند اما این نقطه درنوشته های پژوهشی وتحلیلی بسیاری ازنویسندگان داخلی وخارجی به بحث وبررسی گرفته می شود. افزون برآن حقایق زیادی از اسناد محرم و سری آرشیف حزب کمونیست شوروی و کی. جی. بی که بعد ازفروپاشی شوروی وسقوط رژیم کمونیستی مجال انتشار یافتند روابط سران حزب دمکراتیک خلق و عملکرد آنها را در رهبری حزب از زمان تشکیل تا دورۀ کسب قدرت ودوام قدرت روشن می کند. بدون تردید بسیاری ازاعضای حزب دمکراتیک خلق و کسانیکه درصفوف آن حزب با انگیزۀ عدالت خواهی و پیشرفت افغانستان به حزب پیوستند و سوسیالیزم را برای این آرمان، راه برتر و بهتر می پنداشتند و یا آنرا بخش اجتناب ناپذیر، اجباری و قانونمند تکامل جامعۀ انسانی تلقی میکردند از آن همه وابستگی های پنهانی رهبران خود به کی. جی. بی و به دستگاه قدرت روس ها در اتحاد شوروی وقت اطلاع و آگاهی نداشتند. و شاید به همین حد درک و آگاهی آنها از بهره گیری قدرت توسعه طلب وسیطره جوی روسها از سوسیالیزم و آیدئولوژی مارکسیزم بمثابۀ ابزار این سیطره گری و توسعه طلبی ناقص و نا کامل بود. و یا شاید عوامل و انگیزه های دیگری در میان قرار داشت.

علاوه بر اسنادی که از آرشیف های کی.جی.بی تا کنون منتشر گردیده است یکی از منابع معتبر دراین مورد کتاب " کی. جی. بی درافغانستان" تألیف "واسیلی نیکیتیج مبتروخین" افسر اسبق کی.جی.بی میباشد. او نام مستعار ده ها نفری را تذکر میدهدکه از اعضای مخفی کی.جی.بی در افغانستان بودند. درتحقیقات نویسندگان داخلی وخارجی و در اتکاء به اسناد و نوشته های که از منابع حزب کمونیست شوروی و نوسندگان روسی منتشر شده است برخی ازاین نام ها از رهبران و اعضای بلند پایۀ حزب دمکراتیک خلق بودندکه با کی. جی. بی روابط محرمانه و تنگاتنگ داشتند. آنها با نام مستعاردردفتر کی. جی. بی ثبت بودند و با اعضای کی. جی. بی سفارت شوروی باکابل درتماس مداوم به سرمیبردند. نام های اصلی برخی ازاین نام های مستعار رهبران حزب دمکراتیک خلق تا کنون مشخص شده است که از آن جمله نام مستعار نورمحمد تره کی"نور"، ازببرک کارمل"مارتوف"، ازحفیظ الله امین "کاظم"، ازداکترنجیب الله "پوتمک"، ازجنرال قادر"عثمان"، ازسید محمد گلابزوی"مامد" واز جنرال محمد رفیع"نیروز" بود. درکتاب کی.جی.بی درافغانستان به نقل از اسناد سری کی.جی. بی نام مستعار و شفری ده ها تن دیگر نیز تذکر داده می شود که نام های اصلی شان ازلیست حذف گردیده است. بدون تردید بیشترین این نام ها ازاعضای بلند پایۀ حزب دمکراتیک خلق میباشد. برخی ازاین نام های مستعار عبارتند از:

« Semyon،osman، Sim، Habib، Sarqi، Fatekh، Pers، Dust، Verny Bost، Shiit، Pyotr، Araz، Pavel،Travin Ben، Bashir، Ustod Borin، Potomok، Salikh، Lori، Merkury، Rostov Sizov، Tikhon، Furman، Belov، Pimen Kim، Rasol، Noy، Komov، Remiz، Pers، Pael، Pyotr، Zubrov، Kholmov، Ali، Katorov، Alexander، Ostad، Arbakesh، bakhed، Mekhr، jan، Samad، Shir، Vin، Shayan، Karpov، Fakir، Fizik، Iskhak، Volin، Abdullah، Siddik، Rakkas، Fulai، Hodzha، Gardez، Ahmed، Anwar، Kharvar، Nafar، Asamai Akbar، Richard، Jafar، Samarin، Satari، Fakir، Ragim Mishkar، Syoma، Mirab، Yakov، Miron، Antar، Furman، Volodxa، Mure، Roschin، shiit، Noble، Emir، Tamda» (22)

 

صباح الدین کشککی آخرین وزیر اطلاعات و فرهنگ دوران سلطنت درمورد روابط رهبران حزب دمکراتیک خلق با مامورین کی.جی.بی سفارت شوروی می نویسد:« یک وزیرسابق داخله بطور واضح گفته است که او دوسیه های مفصلی را مطالعه کرده است که دراثر نظارت فعالیت های چپی های افغانستان ازطرف پولیس مخفی کشورترتتیب گردیده بود. این اسناد بدون شک به اثبات مبرساند که رهبران کمونیست افغانستان ازطرف عناصر کی.جی.بی سفارت شوروی درکابل مستقبماً اداره، تمویل وهدایت می شدند و به آنها هدایت داده شده بود که چگونه پروگرام های که برای بمیان آوردن دموکراسی طرح شده بود تخریب کنند و حکومت را غصب نمایند.» (23)

 

"هنری برادشر" نویسنده و محقق امریکایی که در دهۀ هشتاد میلادی به حیث متخصص امور شوروی ایفای وظیفه میکرد و قبل ازآن به حیث خبرنگار آژانس ای – پی امریکایی در دهلی جدید مؤظف بود و در آن دوران بارها به کابل رفت و آمد داشت نیز از دست داشتن سفارت شوروی درنا آرامیها و تظاهرات متعلمین و محصلین در دورۀ دمکراسی سخن میگوید:« سوء ظن به سفارت شوروی دردست داشتن به تحریکات متعلمین و این راپور که تره کی با کی.جی.بی ازمدت های مدیدی به این سو تماس هایی داشت، دروقتی با هم یکجا شایع گردید که مسکو از اقدام او مبنی برتأسیس رسمی حزب دمکراتیک خلق افغانستان قدردانی وحسن استقبال کرد.» (24)

 

واقعاً این مطلب قابل بررسی و تأمل است که آیا حزب دمکراتیک خلق در دورۀ دمکراسی، آخرین دهۀ سلطنت محمد ظاهر شاه با تظاهرات مداوم در پایتخت از پیشرفت دمکراسی در کشور جلوگیری کرد؟ سلطانعلی کشتمند یکی ازمؤسسین حزب مذکور این تظاهرات را که از دست آوردهای بزرگ و افتخارات دوران مبارزات حزب مذکور و بخصوص جناح پرچم آن تلقی می کند می نویسد:« پرچمیها پس ازانشعاب حزب، بیش ازدوهزار میتینگ، تظاهرات واعتصابات را سازمان دادند وفعالیت خویش را درمیان جوانان، زنان، کارگران و زحمتکشان تشدید بخشیدند. درتظاهراتیکه ازجانب حزب(پرچمیها) سازمان داده می شد سیاست های ضد مردمی حکومتهای وقت مورد انتقاد قرار گرفت. تظاهرات سیاسی ازسالهای 1965 و1966 آغازگردید. درسالهای 1968 و1969 به اوج خودرسید و تا سال 1973 ادامه یافت.... پرچمیها درجریان این جنبش روشنگرانه درآن سالها به ساز- ماندهندگان واقعی توده ای مبدل می گردیدند و فعالیت دلیرانه و موضعگیریهای سنجیده شدۀ سیاسی ایشان قلوب و اذهان مردم را تسخیر مینمود. اکنون دیگر خرابکاریهای نیروهای ارتجاع راست وچپ افراطی نمیتوانست جلو سیل عظیم جنبش روشنفکری کشور را درتحت رهبری پرچمیها که با جنبش کارگری توأم شده بود، سد نماید.» (25)

 

ازنوشتۀ کشتمند و ارقام او در مورد تظاهرات به خوبی می توان ادعای تخریب دمکراسی را در دهۀ شصت میلادی توسط حزب دمکراتیک خلق مورد توجه ودقت قرار داد. هرگاه شمار تظاهرات و میتنگهای حزب دمکراتیک خلق به خصوص جناح پرچم آنرا که سلطانعلی کشتمند درطول هشت یا 9 سال (1965 و1966 تا 1973) به بیش ازدوهزار میخواند درنظر بگیریم وبا توجه به این که بیشترین مظاهره و میتینگ های حزب دمکراتیک خلق درکابل پایتخت کشور صورت گرفته است این نتیجه بدست می آید که حزب دمکراتیک خلق بویژه جناح پرچم آن در طول سالهای فوق الذکر بصورت جدی و واقعی جربان طبیعی تعلیم و آموزش را درمکاتیب و مؤسسات تعلیمی و آموزشی پایتخت برهم زدند و مانع رشد طبیعی پدیدۀ نوپای دمکرا سی در کشورشدند. چون آنها با انجام بیشتر از دوهزار میتینگ و مظاهره درواقع بیشترین روزهای تعلیم و آموزش یکسال تعلیمی را که متشکل از9 ماه می شد مختل ساختند. بادرنظرداشت حد متوسط 30 روز برای بکماه، 9 ماه تعلیمی دریک سال به 270 روز و8 سال تعلیمی درسالهای تظاهرات حزب دمکراتیک خلق به 2160 روز میرسد. وکشتمند شمار تظاهرات ومیتینگ های حزب دمکراتیک خلق وعمدتاً جناح پرچم را دراین 2160 روز به بیش ازدوهزار بار وانمود می کند. با توجه به این واقعیت است که نویسندگان و محققین داخلی وخارجی بسوی تظاهرات حزب دمکراتیک خلق در دورۀ دمکراسی با دیدۀ شک وتردید نگاه می کنند و آنرا آشوبگریهای برنامه ریزی شده با نقش سفارت شوروی تلقی میکنند. محمد صدیق فرهنگ مؤرخ و محقق کشور که ازنزدیک با ببرک کارمل رهبر جناح پرچم آشنایی و دوستی داشت و شاهد تظاهرات حزب دمکراتیک خلق دردورۀ دمکراسی بود می نویسد:« محرک وسازمانده اصلی تظاهرات در روز سوم عقرب سال 1341 شمسی، حزب دمکراتیک خلق وبه خصوص آن اعضای حزب مذکور بود که بعداً گروه معروف پرچم را تشکیل دادند. اینان میخواستند از یکسو حرکت دمکراسی را که رقیب بالقوۀ آیدئولوژیک مارکسیست شمرده می شدند، درافکار عامه خصوصاً جوانان بی اعتبار سازند و ازدیگر سو با سوق دادن محصلان به شورا آنانرا در زیر تأثیر سخنان رهبرشان ببرک کارمل که با وصف بیدانشی خطیب ماهبری بود، قرار دهند. ازهمکاری نزدیک این گروه با اتحاد شوروی درآن وقت و پس ازآن میتوان نتیجه گرفت که سفارت دولت مذکور هم درجریان قرار داشت و به اغلب احتمال دستور کار از آنجا صادر می شد.» (26)

 

همچنان صباح الدین کشککی ازقول یک دیپلومات غربی ویک وزیر افغانستان می گوید:« آنانیکه کارمل را در مهمانی های دیپلوماتیک در دهۀ 1960 واوابل دهۀ 1970 می دیدند به وضاحت مشاهده میکردند که تا چه حد تماسهای او تحت اداره ومراقبت مامورین سفارت شوروی قرار داشت....

دریک محفل دیپلوماتیک درسفارت شوروی، کارمل که درآنوقت عضو ولسی جرگه بود به اتاقی رفت که درآنجا سفیر شوروی صرف اعضای خاندان سلطنتی و اعضای برجستۀ حکومت را پذایرایی میکرد. کارمل دریک چوکی خالی بدور میزی نشست که سفیر شوروی الکساندر پوزانف با یکتعداد وزرای افغانستان نشسته بودند. کارمل کوشید به سفیرشوروی وانمود سازد که وزراء دوستان اوهستند و حتی میتواند با ایشان خوش طبعی کند. هنگامیکه او با یکی از وزراء به خوش طبعی شروع کرد سفیر شوروی با قهر بسوی کارمل نگاه کرد و به اشارۀ چشم به او هدایت داد تا محفل را ترک بگوید. وزیری که در گرد میز در آن وقت نشسته بود ملتفت شد که کارمل اتاق را به عجله ترک گفت.» (27)

 

هنری برادشر محقق و ژورنالیست امریکایی درمورد تشکیل حزب دمکراتیک خلق و روابط آن با سفارت مسکو درکابل می نویسد:« الی سال 1964 وی(نورمحمد تره کی) یک حلقۀ ارتباطی را با سفارت شوروی درکابل تشکیل داده بود. درچاپخانۀ مورد پسندش نشسته جوانان افغان را به مامورین سفارت شوروی که فکر می شد اعضای کی. جی. بی بودند معرفی میکرد.... تره کی از زمانیکه دربمبئی بود تماس هایی با حزب کمونیست هند نیزداشت و نقش یک یا هردو حزب یادشده نسبت با ارتباط تره کی با کی. جی.بی مؤثر بوده است. شورویها ازمدت های مدیدی به این طرف یک حزب کمونیست خارجی رابرای نظارت و کمک یک حزب کمترانکشاف یافتۀ دیگر بکار گرفتند. » (28)

 

فباض نجیمی بهرمان نویسنده ومحقق افغان موضوع روابط، نفوذ وحملۀ نظامی شوروی به افغانستان را با استفاده از منابع معتبر روسی به شمول اسناد منتشر شده از آرشیف های حزب کمونیست شوروی و سازمان کی.جی.بی مورد بحث وتحلیل قرار مبدهد. او در مقالۀ تحقیقی خویش درعنوان" معمای مداخلۀ نظامی شوروی" از چگونگی روابط ومناسبات حزب کمونیست شوروی با احزاب کمونیستی کشورهای دیگر از جمله با حزب دمکراتیک خلق افغانستان می نویسد:« یکی اینکه، برخورد روسها دربرابر احزاب دیگر"برادر" چیزی بیشتر ازیک فرادست وفرودست نبوده است؛ دوم احزاب وابسته به ماسکو حیثیت دفتر های نمایندگی وادارات بومی حزب کمونیست شوروی درکشورهای شانرا داشته اند؛ سوم، براساس متون مکاتب وفراخوان های حزب کمونیست شوروی می شود نتبجه گبری کرد که برخورد رهبران وکارگزاران حزب کمونبست شوروی با دیگر احزاب برخورد استعمارگرانه یعنی تحمیل خواست حاکم برمحکوم و متروپول براطراف بوده است؛ وبالآخره چهارم، آنچیزی را که بنام اصل "انترناسیونالیزم پرولتری یا همبستگی انقلابی" تبلیغ مینمودند چیزی جز شعار نبود. حقیقت آن بود که روس ها درعقب لفاظی های انقلابی، دکتورین اصلی"منافع ملی" ویا"ابرقدرتی سیطره جوبانه" یی شانرا پنهان ساخته بودند که مطابق به آن منافع خودرا کانالیزه می نمودند. درمجموع اسناد، یک سند نمونه نیز درج شده که سوا ازمداخله گری چیز بیشتر یعنی اولویت های" منفعتی برهمبستگی انقلابی" آنکشور را تبیین میکند وآن رهنمودی بوده به نجیب الله دربارۀ حزب کمونیست عراق وحمایت افغانستان ازرژیم صدام حسین.» (29)

 

ویژگیها ومعیار های روابط:

بطور قطع از اسنادیکه تا کنون از آرشیف های حزب کمونیست شوروی وکی. جی.بی بدست آمده است می توان نتیجه گرفت که رهبران حزب دمکراتیک خلق از آغاز تشکیل حزب تا آغاز دوران حاکمیت نه تنها در وابستگی به مسکو و دستگاه قدرت در شوروی بلکه در اطاعت وانقیاد کامل به آنها قرار داشتند. آنها در فعالیت وعملکرد های سیاسی وحزبی خویش بدون استیذان وهدایت روس ها، با اراده واستقلال خود عمل نمی کردند. اسناد منتشر شده از آرشیف اسناد سری حزب کمونیست شوروی نشان میدهد که رهبران حزب دمکراتیک خلق نه تنها مجری مشورت ها و دستورهای مسکو وحزب کمونیست شوروی بودند بلکه خود برای دربافت مشوره وهدایت به آنها مراجعه میکردند. در این سند می خوانیم: « تلگرام های رمزی ازکابل، ویژه، کی. جی. بی، شماره 431 تاریخی 27/7/1973 و شماره 444 تاریخی 31/7/1973

محرم _ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی پیرامون مشوره ها برای حزب

 دمکراتیک خلق افغانستان

ببرک کارمل رهبر شاخۀ پرچم حزب دمکراتیک خلق افغانستان ازطریق نمایندۀ کمیتۀ امنیت دولتی شورای وزیران اتحاد شوروی(کی. جی.بی) درکابل که با او روابط معتمدانه دارد درپایان جون(سرطان) کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی را مطلع ساخت که محمدداود رئیس دولت ونخست وزیر جمهوری افغانستان ازوی خواهش کرده است تزهایی در زمینۀ مسایل سیاست خارجی وداخلی برای گنجانیدن ممکنۀ آن دربرنامۀ حکومت جمهوری آماده سازد. در رابطه با این ببرک کارمل ازکمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی خواهش نموده است توصیه هایی ارائه نماید که برای پیشکش نمودن برای محمد داود سودمند باشد.

مطابق با مصوبۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (شمارۀ102/16 تاریخی 27/8/1973 برای ببرک کارمل توصیه های ما در زمینۀ مسایل سیاسی رسانیده شد. سود مند پنداشته می شود خواهش رهبر حزب دمکراتیک خلق افغانستان را برآورده ساخته ومشوره هایی به او در زمینۀ مسایل سیاسی داخلی داده شود. تزها"دربارۀ تدبیر های ممکنه درزمبنۀ سیاست داخلی افغانستان" درضمیمه پیشکش میگردد. رو نوشت این سند را بهتر است به سفیر شوروی درافغانستان داد. پیش نویس مصوبۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی درضمیمه تقدیم است.» (30)

 

درسند دیگر می آید:

« تلگرام رمزی ارکابل، ویژۀ کی. جی. بی، شماره 474 تاریخ 1976 / 19 /5 ببرک کارمل رهبر گروه پرچم حزب دمکراتیک خلق افغانستان ازکمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی خواهش نموده است تا"گروه تحت رهبری اودرعرصۀ بین المللی به عنوان حزب کمونیست افغانستان به رسمیت شناخته شود" وهمچنان خواستار همکاری درزمینۀ پخش پیام "پرچم" عنوانی رهبران" اکثریت احزاب کمونیستی وکارگری (به جز ازحزب کمونیست چین)" وپبام ویژه عنوانی کمیتۀ مرکزی احزاب کمونیست هند، عراق، چکسلواکیا، لهستان وجمهوری دمکراتیک آلمان (که در ارگانهای مطبوعاتی آنها گو اینکه مدارکی به چاپ رسیده باشد که به گونۀ غیر عینی به مسایل جنبش کارگری در افغانستان روشنی انداخته شده باشد)، گردیده است.... » (31)

 

یکی از ویژگیهای روابط رهبران حزب دمکراتیک خلق تا شروع حاکمیت شان درافغانستان با حزب کمونیست شوروی این بود که این رابطه ها عمدتاً از طریق مامورین کی. جی. بی صورت میگرفت. حزب کمونیست شوروی نیز مشورت وهدایات خودرا به آنها از طریق کی. جی. بی ارائه میکرد. در یک سند سری کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی در این رابطه که درجون 1974 نگاشته شده است می آید:« به سال1968 تره کی وکارمل ازطریق نمایندگان کی. جی.بی که با آنها روابط محرمانه دارند، به کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی با خواهش ارایۀ کمک درامر پایان بخشیدن به انشعاب درحزب دمکراتیک خلق افغانستان رو آوردند....» (32)

 

همچنان در سند دیگری می آید:« سند شماره 31/109 CT مؤرخ 1974/8/1 دوسیۀ ویژه _ اشد محرم

فیصله نامه _ سکرتریت(دارالانشأ) کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی

دربارۀ پیام (خطاب) به رهبران گروپ های "پرچم" و "خلق" حزب دمکراتیک خلق افغانستان

1 – متن پیام (خطاب) به رهبران گروپ های "پرچم" و "خلق" تائید گردد وازطریق کانال های کی. جی. بی شورای وزیران اتحاد شوروی به کابل گسیل گردد. (ضمیمه است)

2 – سفبر شوروی درافغانستان باید با متن آشنا گردد. » (33)

 

یکی از مطالب بسیار مهم وقابل بحث از میان انبوه اسناد حزب کمونیست شوروی وکی. جی. بی در روابط رهبران حزب دمکراتیک خلق با شوروی، هدایت مسکو به آنها سالها پیش ازکودتای ثور 1357برای انجام مبارزه علیه مخالفین شان درافغانستان است. دستور این مبارزه برای رهبران هردو جناح پرچم وخلق حزب دمکراتیک خلق در سال 1974 توسط کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی صادر میگردد:

« متن شماره 2_ C _ 25. Nr مؤرخ 1974. 01. 02 کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی دربارۀ پیام(خطاب) به رهبران گروپ های "پرچم" و"خلق" حزب دمکراتیک خلق افغانستان مطابق فیصله نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی(فیصله نامۀ سال 1973) به شعبۀ روابط بین المللی کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی درهمکاری با شورای وزیران اتحاد شوروی وظیفه سپرده شد تا ضمن مراجعه به رهبران حزب دمکراتیک خلق، ازجناح "پرچم" ببرک کارمل و ازجناح "خلق" نورمحمد تره کی، ازآنها خواسته شود تا توانایی ومساعی شانرا درجهت حمایت از حکومت وتحکیم پایه های اجتماعی رژیم جمهوری ومبارزه علیه نیروهای ارتجاعی متمرکز سازند.

طرح پیام به ببرک کارمل ونورمحمد تره کی گسیل شود.

با کی. جی. بی مربوط شورای وزیران اتحاد شوروی(وشخص اف_کا_ مارتین) درزمینه توافق صورت بگیرد.

بجاست تا سفیر شوروی در افغانستان نیز با متن آشنا ساخته شود.

طرح فیصله نامۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی ضمیمه میباشد.

 معاون رئیس شعبۀ بین المللی

 امضاء » (34)

 

مسلماً منظور از "نیروهای ارتجاعی" که درسند بالا تذکر داده می شود مخالفین حزب دمکراتیک خلق و کمونیزم روسی در افغانستان است. قبل از همه گروه ها ونیروهای اسلامی که به اخوانیها مشهور بودند شامل مخالفین ارتجاعی می شد وسپس تمام مخالفین دیگر اعم از اخوانی وغیر اخوانی مخالف شوروی وحزب دمکراتیک خلق از دیدگاه حزب کمونیست شوروی در زمرۀ نیروهای ارتجاعی قرار میگرفتند که دستور مبارزه با آنان در سند فوق الذکر صادر می شود. واژۀ مبارزه که دراین سند بکار رفته است معنی و مفهوم واحد و محدود را دربر نمی گیرد. مبارزه می تواند شامل تعبیر ها وتفسیر های متعدد ومختلف شود. از بحث وگفتگو تا مخالفت ومنازعۀ لفظی وجنگ سرد وتا برخورد مسلحانه وجنگ گرم. توسل به هر اقدام و وسیله ای تا حربف ودشمن را در مبارزه شکست داد ونابودش کرد.

نقطۀ درخور اهمیت و توجه در سند بالا این است که مسکو وحزب کمونیست شوروی "مبارزه" و در واقع مخاصمت وجنگ را با گروه ها ونیروهای مخالف خود شان درافغانستان توسط حزب دمکراتیک خلق قبل از حاکمیت این حزب آغاز کردند. این درحالیست که برخی از اعضای حزب دمکراتیک خلق به خصوص افراد وعناصری ازجناح پرچم، اظهارات "برژنسکی" مشاور امنیت ملی رئیس جمهور امریکا را مبنی بر اعطای کمک به مجاهدین قبل از تجاوز نظامی شوری به عنوان دلیل مهمی در برحق جلوه دادن این تجاوز عنوان می کنند. و اظهارات برژنسکی را سند مهم وغیر قابل انکار برای اثبات این امر تلقی میکنند که آغاز گر جنگ علیه حکومت نوپای حزب دمکراتیک خلق، امریکایی هابودند. و در واقع جمهوری دمکراتیک افغانستان و سپس اتحاد شوروی برای دفاع از خود وارد جنگی شدند که امپریالیزم امریکا با اعطای کمک به مخالفبن اسلامی دولت افغانستان یامجاهدین، آغاز گر آن بود. برژنسکی به حیث مشاور امنیت ملی ریاست جمهوری امریکا در زمان حملۀ نظامی شوروی به افغانستان بعداً درسال 1998 دریک گفتگوی مطبوعاتی اظهارداشت:«.... "سیا" کمک به مجاهدین افغانی را از دهۀ 1980 شروع کرد. " این چیزی است که گفته می شود": " یعنی بعد ازاینکه ارتش شوروی افغانستان را در 24 دسمبر 1979 اشغال کرد". اما واقعیت و آن چیزی که تا به امروز محفوظ نگهداشته است، کاملاً متفاوت است. بعنی درواقع درسوم جولای 1979 بود که کارتر اولین کمک مستقیم و مخفیانه را برای مخالفین رژیم هوادار شوروی درکابل ارسال داشت. درآن روز من طی یاد داشتی نوشتم که این کمک ها به مجاهدین افغان، ارتش شوروی را بدخالت تحریک میکند....

عملیات سری کمک رسانی به مجاهدین یک آیده عالی بود. این آیدۀ ما این تأثیر را داشت که شوروی را با پای خودش به تلۀ افغانستان گرفتار کند. روزیکه روس ها بطور رسمی ازمرز گذشتند، من به پریزیدنت کارتر نوشتم که ما هم اکنون این فرصت را داریم که به روس ها جنگ "ویتنامشان" را عرضه کنیم.... » (35)

 

صرف نظر ازاینکه تا چه حدی رژیم حزب دمکراتیک خلق با اذیت وکشتار خلق موجب درگیری وجنگ درافغانستان شد یا کمک های امریکا به توصیۀ مشاورامنیت ملی رئیس جمهور آن عامل این جنگ گردید، مطالعه ومقایسۀ اظهارات برژنسکی با سند منتشر شده از آرشیف حزب کمونیست شوروی این نقطه را واضح و روشن میسازد که جنگ را درافغانستان روس ها و حزب دمکراتیک خلق آغاز کردند. بر اساس توصیۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی به رهبران چناح های پرچم وخلق حزب دمکراتیک خلق در سند شماره 2_ C _ 25. Nr مؤرخ 1974. 01. 02 "مبارزه علیه نیروهای ارتجاعی" از سوی حزب مذکور در جمهوری محمدداود با دستگیری و قتل محمد هاشم میوند وال آغاز شد. این مبارزه را پیش ازهمه جناح پرچم انجام داد چون این جناح در حکومت جمهوری داود خان مشارکت داشت. محمد صدیق فرهنگ مؤرخ افغانستان درپنج قرن اخیر می نویسد:« به قول صمد غوث پس ازکشته شدن میوند وال، محمد نعیم خان این مطلب را تائید و اظهارنمود که دولت میخواست اورا به عنوان سفیر به واشنگتن بفرستد. این نکته می تواند علت کشته شدن میوند وال را آشکار سازد، زیرا پرچمیان همواره آرزو و وظیفه داشتند که برسیاست خارجی کشور نظارت نمایند، چنانچه در دورۀ دوازدهم شورا همه برای این منظور در کمیسیون امور خارجی ولسی جرگه جمع شدند. اقدام میوند وال برای نزدیکی به رئیس دولت و امکان مداخلۀ او به امور مربوط به سیاست خارجی این تشویش را درذهن پرچمبان وکارفرمایانشان درمسکو ایجاد کرد که شاید او سیاست خارجی را ازخط شوروی به سوی غرب میلان دهد و درهرحال از نفوذ پرچم در دستگاه دولت بکاهد. بنا براین کوشیدند تا هرچه زودتر او را ازمیان بردارند....

پس ازمیان برداشتن میوند وال و همکاران او پرچمیان به حریف اصلی و عمدۀ شان یعنی جمعیت های اسلامی متوجه شدند که در اواخر دورۀ دموکراسی در پوهنتون وخارج آن کسب قوت نموده وعناصر مارکسیست را اعم از پرچم، خلق وشعلۀ جاوید درمقام دفاع قرار داده بودند. » (36)

 

صباح الدین کشککی نیز قتل میوند وال را به نقل قول از همراهان موصوف در زندان، کار جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق میداند. او می نویسد:« مطابق به مصاحبه های این نگارنده در زندان با بقایای آنچه بنام" گروپ میوند وال" یاد می شد، عبدالصمد اظهر(قوماندان ژاندارم و پولیس و سپس سفیر درکیوبا بعد از حملۀ نظامی شوروی درافغانستان) میوند وال را به قتل رسانید. اودرآن وقت آمر تحقیق ازمیوند وال بود. وخودش درمحبس پلچرخی به سایر محبوسین اعتراف کرده بود که میوند وال را دراثر لت وکوب هلاک ساخت.» (37)

 

همانگونه که فرهنگ می نویسد پس از قتل میوند وال حزب دمکراتیک خلق و عمدتاً جناح پرچم حزب در داخل جمهوریت به دستگیری وسرکوبی مخالفین اسلامی خود پرداخت. و در واقع به توصیۀ کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی وارد همان" مبارزه با نیروهای ارتجاعی" شد. البته ابن مبارزه نه پس از شورش های مسلحانۀ اخوانی ها در لغمان و پنجشیر در 1354 که به تشویق وکمک دولت پاکستان واستخبارات نظامی آن انجام یافت بلکه قبل از آن براه اندخته شده بود. به نوشتۀ مؤلف افغانستان درپنج قرن اخیر:« اما پرچمیان که ضرب و شصت عناصر اخوانی را در پوهنتون تجربه کرده بودند، پس از فراغت از مهم میوند وال درصدد قلع و قمع جمعیت های اسلامی برآمدند و محمد داود خان را به اجرای این کار قانع و یا وادار ساختند. دراین وقت رهبری جنبش اسلامی درپوهنتون با استاد غلام محمد نیازی رئیس فاکولتۀ شرعیات بود. اندکی پس از کوتای سال 1973 استاد نیازی بدون دلیل معلومی گرفتار شد و پس از آن پولیس به سراغ سایر رهبران وفعالان جمعیت اسلامی برآمد. بعضی از اینان هم دستگیر شدند، اما عدۀ دیگر فرار را اختیار کردند. » (38)

 

اینکه تا چه حدی حزب کمونیست شوروی با ارایۀ توصیه یا به تعبیر دیگری دستور به حزب دمکراتیک خلق در مبارزه علیه نیروهای ارتجاعی ازطریق حکومت محمد داود به اهداف خود رسید وآیا این سیاست برای مسکو وحزب دمکراتیک خلق یک سیاست درست ومؤفق بود یا نی هنوز در اسناد و موضع گیریهای آنها چه در گذشته و چه امروز مشخص نشده است. اما آنچه که در پیامد توصیه و هدایت مسکو برای حزب دمکراتیک خلق از مبارزه علیه گویا نیروهای ارتجاعی ایجاد شد همانا شکل گیری یک مخاصمت و جنگ دراز مدت و ویرانگر درافغانستان بود. جنگی که مسئولیت آغاز آنرا روس ها وحزب دمکراتیک خلق بدوش دارند.

 

حزب دمکراتیک خلق؛ افکار قبیلوی و تمایلات قوم گرایانه:

درحالیکه حزب دمکراتیک خلق یک حزب مارکسیستی – لنینیستی طرفدار شوروی و وابسته به مسکو بود به گونۀ شگفت آوری از همان آغاز ظهور و تشکیل خود تا دوران حاکمیت وزمان فروپاشی بار تمایلات وتفکرات قبیلوی را بدوش می کشید. این تمابلات در تمام سطوح حزب از رهبری تا پائین ترین نهاد های تشکیلاتی به گونه های متفاوت وجود داشت ودر دوره های مختلف حیات و فعالیت حزب مذکور از سوی اعضای حزب به ظهور رسید. "الیویه روا" نویسنده ومحقق فرانسوی نیز به تمایلات قبیله گرایی و تفکرات قومی حزب دمکراتیک خلق اشاره نموده می نویسد:« درافغانستان حزب دمکراتیک خلق افغانستان نتوانست ازغلاف قومیت وقبیله گرایی بدرآید. قبیله گرایی درحزب نتیجۀ ملحوظات آیدئولوژیکی نبوده بلکه نتبجۀ تقسیم بندی قبیلوی جامعه است که یا براساس هویت قومی، ملیتی ویا گرایش های قبیلوی، طایفه ای استوار است. این تقسیم بندی جامعه نسبت به منافع طبقاتی وتعهدات آیدئولوژیکی نبرومند تراست. همانطوریکه دریمن درفبروری 1986 معلوم گردید.» (39)

 

هرچند الیویه روا نویسندۀ فرانسوی که درمورد افغانستان و آسیای مرکزی نوشته های زیادی دارد پدیدۀ قبیله گرایی را دردرون حزب دمکراتیک خلق نتیجۀ تقسیم بندی قبیلوی جامعۀ افغانستان میداند و ورود این پدیده را در حزب مذکور درتناقض با ملحوظات آیدئولوژیکی تلقی می کند اما این نقطه قابل دقت وبررسی است که چرا حزب دمکراتیک خلق علی الرغم باور های مارکسیستی و آرمانهای انتر ناسیونالیستی خود، بار افکار و تمایلات قبیله گرایی را از آغاز تا فرجام با خود حمل کرد وبا این بحران درونی، هم خود وهم کشور را دچار بحران بی ثباتی، خصومت وفروپاشی ساخت؟

 

البته هریک از جناح ها و فراکسیونهای حزب دمکراتیک خلق و هوادار های رهبران حزبی، جانب مقابل را به داشتن افکار و تمایلات قبیلوی و قوم گرایانه متهم می کنند. صرف نظر از اینکه کدام یک از رهبران حزب دمکراتیک خلق، جناح ها و فراکسیونهای مختلف حزب مذکور در تمایلات و تفکرات قوم گرایانه مسئول هستند، حزب مذکور و رهبران حزب نقش بسیار منفی و فاجعه باری را در افغانستان با افکار و عملکردهای قوم گرایانه و قبیلوی خود بازی کردند. در این شکی نیست که احزاب و تنظیم های اسلامی مجاهدین با بسیاری از رهبرانشان بار تفکرات وتمایلات قومی وقبیلوی را نیز با خود می کشیدند اما بدون تردید آغاز گر این پدیده در میان جریانها وگروه های سیاسی اعم از چپ وراست، حزب دمکراتیک خلق و رهبران حزب مذکور بود. تمایلات وتفکرات قوم گرایانه وقبیلوی درتمام مخاصمت ها وکشمکش های خونین درون گروهی میان جناح های خلق و پرچم وشاخه های متعدد این جناح ها از آغاز تشکیل حزب تا دوران حاکمیت و سقوط وحتی تا اکنون یکی از عوامل مهم محسوب می شود. کودتا ها و زدو بندهای آنها در بیرون از حزب با گروه ها وتنظیم های مجاهدین نیز بر همین مبنا قرار داشت.

 

کودتای شهنواز تنی با گلبدین حکمتیار در حوت 1358 از جناح خلق، سپس همراهی این جناح برهبری اسلم وطنجار و راز محمد پکتین با زهم با حکمتیار در ثور 1371، همراهی و مشارکت جناح پرچم با احمد شاه مسعود در همین زمان دربرابر اقدام مشترک بخشی از خلقی ها و پرچمی های هوادار نجیب الله، همراهی ومشارکت افسران جناح خلق با جنبش طالبان همه ناشی از تمایلات قو گرایانه درمیان حزب دمکراتیک خلق بود. درحالیکه برخی از اعضای نظامی وملکی شاخه های مختلف جناح پرچم پس از سقوط حکومت حزب دمکراتیک خلق در کنار احمد شاه مسعود و عبدالرشید دوستم باقی ماندند ودرتمام جنگ های این دوره مشارکت داشتند، تعداد قابل ملاحظۀ از نظامیان جناح خلق در سالهای ظهور وجنگ طالبان از طریق استخبارات نظامی پاکستان(آی. اس.آی) درکنار طالبان قرار گرفتند وبه عنوان سربازان جنگی بدوی ترین وعقب مانده ترین گروه در آمدند؛ آنهم ازطریق آی. اس. آی که یک و نیم دهه افتخار مبارزه وجنگ را با استخبارات مذکور یدک می کشیدند. احمد رشید محقق وخبرنگار پاکستانی می نویسد:« آی. اس. ای با قرار دادن صدها افسر وتکنیسن افغانی الاصل ارتش که ازسال 1992 به پاکستان پناه آورده بودند دراختیار طالبان، کمک مؤثری به آنها نمود. بسیاری از این افسران وابسته به جنرال "شهنواز تنی" فرمانده دوم نیروهای مسلح رئیس جمهور نجیب الله بودند؛ همان کسی که یک کودتای نافرجام را علیه نجیب الله درمارچ 1990 رهبری کرد. کودتای "تنی" مورد پشتیبانی گلبدین حکمتیار و آی. اس. آی بود، اما پس از شکست آن، "تنی" وافرادش مجبور شدند به پاکستان فرار کنند که در آنجا به آنها پناهندگی داده شد. "تنی" متعلق به جناح خلق حزب دمکراتیک خلق افغانستان بود. خلق تحت سلطۀ پشتونها بود وبسیاری از افسران آن نا سیوناسیونالیستهای متعصب پشتون بودند. این افسران طالبان را به عنوان یک وسیلۀ مناسب برای حاکمیت مجدد پشتونها می دیدند ولذا مایل بودند به آنها بپیوندند. هنگامیکه طالبان کابل را گرفتند، کل نیروی هوایی وبخش اعظم نیروی زرهی وتوپخانۀ سنگین آنها توسط خلقیهای سابق راه اندازی می شد. » (40)

 

یک نویسنده و محقق افغان در مقالۀ تحلیلی خویش درمورد خصوصیت و ویژگی قوم گرایی و افکار قبیلوی حزب دمکراتیک خلق می نویسد: « در دوران اقتدار و بعد از فروپاشی حاکمیت حزب وطن(حزب دمکراتیک خلق) عدۀ از سران و رهبران آن عملاً به چنان منجلاب بازیهای خونین کشیده شدند، که در تصور راسترین نیروهای جامعۀ افغانی نیز محتمل نبود. مسألۀ برپایی کودتا علیه نجیب الله به شرکت بخشی از جناح خلق با گلبدین حکمتیار برهبری آی. اس.آی، شرکت کادر رهبری نظامی حزب درجنگهای میان گروهی تنظیمها، همکاری جناح خلق درایجاد جریان قرون وسطایی طالبان والقاعده به هدایت مستقیم پاکستان، عربستان، انگلیس وامریکا و هم اکنون وا بستگی و وفاداری اغلب سازمانهای ثبت شدۀ مخلوق حزب دمکراتیک خلق افغانستان به رژیم دست نشاندۀ کرزی وحضور نظامی امریکا تا کجا می تواند داعیۀ "چپ دمکراتیک" را انعکاس بدهد؟

درخطوط پروگرامی این همه احزاب چپ دمکراتیک، کلمه و جمله ای از آرمانها و باور های چپ وجود ندارد. پس دلایل و برهان این همه دغدغۀ چپ بودن و اتحاد نیروهای "چپ دمکراتیک" چی میتواند باشد؟ و زمینۀ عملی آن درکجا است؟ اما یک مسأله روشن است، که دلهرۀ قدرت و سلطۀ سیاسی تغیرات دراماتیک را در موضعگیریهای سیاسی "چپ دمکراتیک" بوجود آورده است. وابستگی به خاطرقدرت و اقتدار هیچ حد و مرز اعتقادی، آرمانی وآیدئولوژیک را نمیشناسد. ازهرکه و ازهرقدرت و ازهر امکان درمبارزۀ سیاسی سود جست. تغیر موضع از سوسیالیزم به کاپیتالیزم و ازشوروی به امریکا پله های تکاملی!؟ "چپ دمکراتیک" را تشکیل میدهد. فردا معلوم نیست چپ افغانستان درمدار کدام محور خواهد چرخید؟ » (41)

 

هرگاه تمایلات وافکار قبیلوی وقوم گرایانۀ حزب دمکراتیک خلق در سالهای اخیر قدرت سیاسی حزب مذکور به فروپاشی شوروی و زوال حاکمیت کمونیزم روسی ارتباط داده شود که بسیاری از رهبران و اعضای آن حزب در سقوط و خلای هویت آیدئولوژیکی خویش به قوم وقبیله چسپیدند، وجود این تمایلات قبل از حاکمیت و از روزهای نخست تشکیل حزب مذبور در چه انگیزه وعواملی می تواند نهفته باشد؟ درحالیکه رهبران وسیاستمداران حزب مذکور بیشتر ازهرکسی دیگر می توانند به بررسی این امر پبردازند و دلایل آنرا روشن کنند ولی تا کنون ابراز نظرها ونوشته های برخی از آنها به عوض بیان وبررسی درست ودقبق این امر در وارد کردن اتهام به فراکسیونها وشاخه های مختلف حزبی همدیگر محدود وخلاصه می شود.

نقطۀ قابل توجه وتأمل این است که حزب دمکراتیک خلق تمایلات قبیله گرایی را نه در دوره های پسین ودر زمان حاکمیت خود بلکه از همان آغاز ظهور وتشکیل با خودداشت. این تفکر وتمایل قیل از همه در میان رهبران اصلی هردو جناح حزب حاکم بود. عبدالقدوس غوربندی می گوید که تره کی همیشه کارمل را میگفت (قبل ازانشعاب حزب دمکراتیک خلق بدوجناح خلق وپرچم) که "تو درعقب پایدل بزن". منظور تره کی آن بود که کارمل هیچگاه دعوای رهبری نکند بلکه درعقب من قرار بگیرد. اما کارمل نگاه دیگری به تره کی داشت. غوربندی می نویسد:« در یک جلسۀ توضیحی کارمل صریحاً با لحن توهین آمیز گفت که درنهضت سیاسی عناصر سادۀ بدوی در اطراف نورمحمد تره کی جمع شده و با ضوابط و نورمهای قبیلوی میخواهند امور را اداره وحزب را رهبری کنند. این حرف ها عکس العمل شدیدی کادرهای اطرافی را که عمدتاً طرفدار نورمحمد تره کی بودند برانگیخت. » (42)

یک نویسندۀ دیگر شاید یکی از اعضای حزب دمکراتیک خلق در مورد تمایلات قبیلوی و قوم گرایانه میان رهبران هردو جناح پرچم و خلق می نویسد:« چنانچه مرحوم تره کی براصل رهبری حزب و درنهایت دولت بوسیلۀ یک پشتون پافشاری داشته و در رشد و ارتقای کادرها همین موضوع را مد نظر میگرفته است. چناچه پافشاری بیش ازحد وی برای ارتقای پی درپی "امین" ازهمین جا منشأ میگرفته است. درمقابل چنانچه درهمان وقت ها شایع بوده است مرحوم ببرک(کارمل) درمحافل خصوصی اش از مرحوم تره کی به عنوان "رئیس قبیله" نام میبرده است» (43)

 

یکی دیگر از اعضای اسبق حزب دمکراتیک خلق ببرک کارمل را متهم به دوگانگی ودو رویی در مورد مسایل ملی می کند. او می نویسد:« حزب که انترناسیونالیزم پرولتری را شعار میداد، در عمل به تحریک شورویها به مسایل ملی به اشکال انحرافی آن دامن میزد. وقتی ببرک کارمل با پشتون ها مواجه می گشت وهمکاری آن را به نفع خود میدید، از ته دل تظاهر به تعلقیت خود به قوم پشتون میکرد. اما زمانیکه تاجکها را وسیله تحقق امیال خویش میدانست خود را تاجک قلمداد میکرد. عناصر ابن الوقت وسؤ استفاده گر را در مرکز تجمع اقوام جابجا میکرد. آنان با استفاده از امکانات وسیع وچپاول تخصیص های بزرگ به اینمنظور به عیش ونوش میپرداختند و عملاً هیچ اقدامی به این یا آن قوم صورت نمی پذیرفت»(44)

 

داکتر اکرم عثمان از ادیبان و نویسندگان شهیر وطن، حزب دمکراتیک خلق را با توجه به افکار وعملکرد قبیلوی وقوم گرایانۀ اش یکی از "سازمانهای طراز قبیله ای" می خواند و در جنب این تحلیل توصیۀ جالبی را هم به اعضای آن حزب ارائه می کند: « یک فرد در داخل قبیله فقط با هویت قبیله اش هویت میابد، درغیر آن هیچکس نیست. نه رسمیت دارد نه اهلیت. برای کسب مجدد نا چار است که به قبیلۀ دیگری پناه ببرد تا ازحقوقی برخوردار گردد.

در افغانستان حتی به اصطلاح مترقی ترین احزاب، سازمانهای طراز قبیله ای بودند؛ تشکیلاتی بسته، کند پو وما قبل مدرن. مگر نه آن بود که سرشناس ترین اعضای رهبری حزب دمکراتیک خلق در آستانۀ فروپاشی، هریک به قبیله تیره و تبار خود پیوستند وبه آیدئولوژی خود پشت کردند. علتش آن بود که مظروف اذهانشان با ظرف جامعه نمی خواند. وقتیکه حامی ورزاق خان، اتحاد شوروی نامردانه پایش را پس کشید آنها که بدون توطئه راه دیگری بلد نبودند علیه یکدیگر متوسل به دسیسه شدند وبه قیمت انهدام حزب وسربریدن رفقای شان، با استفاده از کودتای درون حزبی، ماهرانه گلیم شانرا از موج بدر کردند وخود را به هالند، آلمان، سویس، انگلستان وحتی ابالات متحدۀ امریکا رساندند- همان کشورهایی – که از بام تا شام از سوی ما به اصطلاح "روشنفکران انقلابی! یا به گفتۀ "شادروان یونس سرخابی" کمونیست های سالونی! مورد لحن وطعن قرار میگرفتند.

خوب اگر این امپریالیزم خطاپوش چشماهیش را نمی بست واز سرتقصیر ما نمیگذشت و آب ونان، جامه وخامه برای ما فراهم نمیکرد چه میکردیم و به کجا نعش های در میدان ماندۀ خویش را می کشیدیم. ازاین سبب هیچگونه طمطراق وتفاخر ما را نمی زیبد. باید خموشانه شلۀ خود را بخوریم وپردۀ خویش را بکنیم! نمک خود نمکدان شکن نباید شود! دیگر حیات ما در گرو صدقه ومعاش ماهوار ادارات سوسیال کشورهای غربی (امپریالیستی) است که اگر یک ماه حواله نشود از گرسنگی می میریم.» (45)

 

 جدایی وانشعاب درحزب و اختلاف میان بنیانگزاران آن برغم آنچه که در ظاهر به عنوان دلایل انشعاب ها و اختلاف ها مطرح و ارائه می شود بر مبنای تفکرات وتمایلات قومی وقبیلوی صورت گرفت. در پهلوی هر عامل و دلیل دیگری یکی از عوامل اصلی انشعاب حزب به دو جناح پرچم وخلق، انشعاب محمد طاهر بدخشی از مؤسسین حزب دمکراتیک خلق و ایجاد فراکسیونها و شاخه های مختلف در درون حزب در دوره های پسین حاکمیت، افکار و عملکرد قبیله گرابانه در میان رهبران حزبی محسوب می شود. جالب این است که تمایلات وباورهای قبیلوی به گونه ای در میان اعضای حزب دمکراتیک خلق ریشه دوانیده بود که حتی برخی از اعضای رهبری حزب بسوی کودتای 7 ثور 1357 وپیروزی آن نه به عنوان کودتای نظامی حزب ویا انقلاب کبیر ثور بلکه به عنوان پبروزی قبیلۀ غلجایی به قبیلۀ درانی قوم پشتون می دیدند. آنگونه که یکی از اعضای حزب مذکور می نویسد:« پس از 7 ثور عده ای از رهبران خلقی به این باور بودند که با ازبین رفتن حاکمیت قبایل درانی حق حکومت از قبایل غلجایی است. زیرا بالآخره این میرویس خان بود که برای اولین مرتبه درافغانستان اعلان حکومت کرد. شاهد عینی حکایت می کند که در روز 7 ثور یکی ازاعضای دفتر سیاسی حزب دمکرایتک خلق در دهلیز رادیو افغانستان درحالیکه اشک خوشی ازچشمانش جاری بود خطاب به تره کی گفت:" دمیرویس نیکه شمله را اوچته کره" (یعنی شف دستار میروبیس بابا را بلند کردی) » (46)

 

کودتای حزب دمکراتیک خلق (7ثور 1357):

جگرن عبدالغنی از افسران وزارت داخله که یکی از اعضای مخفی نظامی جناح پرچم حزب دمکرایتک خلق بود، چهارشنبه شب ششم ثور 1357 برای دستگیری حفیظ الله امین توظیف گردید. او امین را آن شب بجای انتقال به زندان در خانه اش تحت مراقبت گرفت و امین با استفاده ازاین فرصت فرمان کودتای نظامی را توسط دوتن از افسران جناح خلق که آن شب درخانۀ امین آمده بودند به نظامیان حزب دمکراتیک خلق در ارتش صادرکرد. این دوتن فقیر محمد فقیر و انجنیر محمدظربف وبه قول غوربندی، صاحب جان صحرایی وظریف از هواداران خلقی امین بودند که بعداً وزیران داخله ومخابرات در حکومت یکصد روزۀ وی تعین شدند. هردو تن سپس با لشکر کشی شوروی وسرنگونی امین از سوی روس ها وجناح پرچم اعدام گردیدند. در حالیکه آنها هنگام بازرسی پولیس در خانۀ امین به سر میبردند اما امین مؤفق شد که آنها را بنام همصنفان پسر خود عبدالرحمن بدون مزاحمت پولیس با پیام انجام کودتا رخصت کند. حفیظ الله امین بعداً در صبحگاه ششم ثور توسط پولیس مؤظف به فرماندهی جگرن عبدالغنی به زندان ولایت کابل انتقال یافت. قبل از او تعدادی از رهبران هردو جناح پرچم وخلق از سوی پولیس دستگیر وبه این زندان آورده شده بودند. در میان دستگیرشدگان که به هشت تن می رسیدند نورمحمد تره کی وببرک کارمل نیز قرار داشتند. آنها به اتهام مشارکت در میتینگ وتظاهرات بر سر جنازۀ میراکبر خیبر از رهبران جناح پرچم که چند روز قبل ترور گردیده بود دستگیر شدند. تظاهرات و سخنرایهای آنها برسر جنازه از نظر حکومت محمد داود تحریک آمیز و غیرقانونی محسوب می شد.

جگرن عبدالغنی بعد از انتقال حفیظ الله امین به زندان که از سوی قوماندانی امنیۀ کابل به سرپرستی زندانیان حزب دمکراتیک خلق نیز مؤظف شد، روز هفتم ثور با کودتاچیان پیوست و رهبران زندانی حزب دمکراتیک خلق را بدون هیچ آسیب و صدمه ای از زندان رها ساخته به رادیو افغانستان انتقال داد. او هنگام رهایی رهبران حزبی خویش با تعجب مشاهده کرد که به جز از حفیظ الله امین هیچ یک از رهبران دیگر حزب به شمول تره کی وکارمل از کودتا و یا انقلاب حزب خود خبرنداشتند. وی که بعداً در حکومت حزب دمکراتیک خلق دوره های مختلف و متضاد حیات سیاسی خود را سپری کرد و نخست به زندان رفت و سپس تا رتبۀ جنرالی ارتقا یافت بعد از سقوط حاکمیت حزب دمکراتیک خلق با ابراز ندامت از نقش خود در روز کودتا و آزاد سازی رهبران حزب دمکراتیک خلق می نویسد:« ایکاش درآنوقت می فهمیدم برای بدبختی مردم افغانستان این سیاست مداران نوکر صفت را نا آگاهانه از زندان آزاد ساختم. این اجنتان روس و دیوانه های قدرت را نمی شناختم در راه نجات شان سربازی کردم. اگر می فهمیدم که به آزادی آنها و بقدرت رسیدن شان وطنم دستخوش حوادث تباه کنی می شود که نسل ها خسارات وارده را جبران نخواهد توانست، اگر میدانستم که این رهبران فروخته شدگان دشمنان ما اند ابداً با این کارمبادرت نمیکردم. » (47)

 

آنچه که در کوتای ثور 1357 هنوز به عنوان یک پرسش جدی مطرح می شود این است که آیا رهبران هردو جناح خلق وپرچم حزب دمکراتیک خلق درجریان این کودتا بودند و یا اینکه کودتا تنها عمل خودسرانۀ حفیظ الله امین محسوب می شد تا کودتا ویا قبام نظامی حزب دمکراتیک خلق؟ آیا دولت شوروی که قبلاً به چگونگی روابط ومناسبات آن با حزب دمکراتیک خلق اشاراتی بعمل آمد، از کودتای ثور اطلاع داشت؟

درحالیکه بسیاری از اعضای شاخه ها و فراکسیونهای هردو جناح پرچم وخلق حزب دمکراتیک خلق هنوز هم از کودتای ثور 1357 به عنوان انقلاب ثور وگاهی قیام نظامی برهبری حزب مذکور نام مبرند اما بیان و تحلیل آنها در مورد وقوع این حادثه متفاوت ونا همگون است. جناح پرچم برداشت و دیدگاه متضاد از کودتای ثور ارائه میدارند. از یکسو کودتای ثور را انقلاب ثور می خوانند تا مقولۀ مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب ثور را بعد از تجاوز نظامی شوروی توجیه وتفسیر بدارند واز جانب دیگر این کودتا را نتیجۀ خودسری وماجراجویی حفیظ الله امین تلقی میدارند که برخلاف تصمیم جمعی حزب به چنین اقدام ماجراجوبانه دست زد. سلطانعلی کشتمند از رهبران جناح پرچم درمورد وقوع کودتا در حالیکه با تناقض زیادی صحبت می کند و از یکطرف آنرا مشوره وفیصلۀ قبلی میان تره کی، کارمل، نوراحمد نور و داکتر شاه ولی می خواند از جانب دیگر می نویسد:« این سوال هنوز پاسخ ناگفته باقی مانده است که انگیزۀ اصلی حفیظ الله امین از انجام این عمل بعنوان یک ماجرای بزرگ که عواقب آن بطور قطع از پیش معلوم نبود و تضمین شده نمی توانست که این ماجراجویی محض تحت عنوان انقلاب و انقلابی بودن با یک برخورد ذهنیگرانه و یک اقدام بیباکانه ناشی از تمایلات جاه طلبانۀ شخصی و ناشی از خود خواهی بزرگ برای دست یافتن به قدرت بوده است. صرف نظر از انگیزه ها، رخداد 7 ثور بیشتر یک قمار یزرگ بود تا یک اقدام دقیق از پیش محاسبه شده بر پایۀ تناسب نیروها.... » (48)

 

دستگیر پنجشیری از جناح خلق که با سایر رهبران حزبی دو روز پیش از کودتای7 ثور 1357 زندانی شده بود کودتای ثور را فیصلۀ قبلی حزب میداند. او می نویسد:« دستور قبام مسلحانه قبل از وحدت هر دو جناح حزب برهبری نظامی ابلاغ گردیده بود.» (49)

 

البته منظور پنجشیری به عنوان عضو رهبری جناح خلق، رهبر نظامی حزب حفیظ الله امین است. اما به گفتۀ جگرن عبدالغنی که رهبران حزب را از زندان ولایت کابل رها کرد تره کی که از کودتای حزب خویش بی اطلاع بود حتی از امین پرسید که تو از انقلاب خبرداشتی؟ او می نویسد:« وقتبکه 9 نفر (رهبران زندانی هردو جناح خلق وپرچم حزب دمکراتیک خلق) را یکجا به صحن حویلی نظارت خانه آوردم همه با هم مصافحه و روبوسی نمودند. امین برای تره کی و سایرین پیروزی انقلاب را تبریک گفت تره کی از نزدش پرسید که شما ازانقلاب خبردارید گفت بلی حینیکه دولت به گرفتاری ما و شما اقدام نمود من هم فرمان قیام مسلحانه را به رفقای اردو ترتیب کردم. خوشبختانه برای گرفتاری من یک نفر افسر پولیس دوست و آشنای برادرم آمده بود مرا همان شب بعد از ختم تلاشی در خانۀ خودم تحت نظارت گرفتند من هم قوماندۀ انقلاب را درهمان شب به اردو صادر کردم اینک نتیجۀ آنرا به چشم سر مشاهده میکنیم. دستگیر پنجشیری که تا این لحظه متحیر و خاموش بود درحالیکه چشمانش بطرف من نگاه میکرد برای امین گفت" بیشک بچۀ وطن که مرد میدان هستی". » (50)

 

مشارکت جناح پرچم در کودتای ثور یکی دیگر از نقاط مبهم وناروشن دراین حادثه محسوب می شود. هرچند جگرن رفیع عضو این جناح، قوای 4 زرهدار را به نفع کودتای ثور وارد میدان ساخت وبا نظامیان جناح خلق سهم عمده ای گرفت اما گفته می شود که این اقدام او بدون هرگونه دریافت دستوری از سوی رهبران پرچم و به خصوص از سوی نوراحمد نور مسئول نظامی جناح پرچم در ارتش بوده است. آنگونه که جگرن عبدالغنی از اعضای نظامی جناح پرچم در وزارت داخله بدون اخذ دستور و هدایتی از مسئولین حزبی خود با کودتاچیان خلقی همکاری کرد و در رهایی رهبران زندانی حزب وپیش از آن در تأخیر دستگیری حفیظ الله امین و انتقال او به زندان نقش بسیار مهمی ابفا نمود. بسیاری از اعضای جناح پرچم در ارتش و پولیس هیچگونه اطلاعی از کودتای حزب دمکراتیک خلق نداشتند و تا آخر هم در بی اطلاعی بسر بردند. یکی از آنها دگرمن محمد نبی عظیمی آمر کشف قرارگاه قول اردوی مرکز بود که به قول خودش مسئولیت سازمان حزبی نظامی پرچمی هارا در قوایمرکز به عهده داشت. او می گوید که هیچگونه دستوری توسط عضو رابطه برایم نرسید و کسی در دارلامان نمیدانست که کی علیه کی می جنگد. (51)

 

نوراحمد نور مسئول نظامی جناح پرچم در روزکودتا هیچگونه ارتباطی را با اعضای نظامی این جناح در ارتش برقرار نکرد و درمورد کودتا یا انقلاب کبیر ثور حزب دمکراتیک خلق هیچگونه پیامی برای نظامیان پرچم نداشت. عبدالقدوس غوربندی در مور نوراحمد نور می نویسد:« نوراحمد نور که با ما یکجا درمخفی گاه حضور داشت و امکان فرصت کافی داشت تا به رهبری نظامی بخش پرچم دستور مشخص قبام را صادر کند ویا پشتیبانی از قبام کنندگان و همکاری با آنان را هدایت روشن و قاطع دهد. نسبت این ندانم کاری، نظامیهای پرچمی در بلا تکلیفی، بی تصمیمی، ابهام و عدم آگاهی در حالت ترصد غیرفعال، انتظار بیهوده و حتی مخالفت خطرناک با قبام کنندگان باقی ماندند. جواب اینکه چرا نوراحمد نور با وجودیکه بازداشت نبود دراین لحظات سرنوشت ساز (نخواست) ویا (نتوانست) هیچگونه تشبث وابتکاری از خود نشان دهد. طوریکه در برابر پرسش ما درمخفی گاه افاده میکرد این بود که او درانتظار جواب سوالی است که بوسیلۀ سرور منگل به جیلانی باختری فرستاده بود. صرف جگرن رفبع وجگرن داود آزادانه به مسئولیت خود شامل صفوف قیام کنندگان شده سهم برجسته در پیروزی قیام گرفتند. » (52)

 

ببرک کارمل رهبر جناح پرچم که هرچند به گفتۀ جنرال محمد نبی عظیمی "پیروزی کودتای ثور را محصول اشتراک مستقیم هردو جناح نظامی حزب و بعداً پشتیبانی و سیع پرچمیها در اردو تلقی میکرد" در روز کودتا با نارضایتی وبی اطلاعی به آن می دید. غوربندی از این نارضایتی و تردید کارمل درمورد کودتا می نویسد:« کارمل مضطرب و ناراحت بود. پبهم سگرت دود میکرد و درطول اتاق قدم میزد، عصبانیت و هیجان در چهره اش هویدا بود. او زمانی پیشنهاد میکرد که رهبری سیاسی باید پنهان شود و قبام را یک عمل فتنه گرانه که محکوم به شکست است وانمود میکرد.» (53)

 

بعد از پیروزی کودتا نقش و مشارکت جناح پرچم به عنوان نقطۀ ضعف این جناح در تقسیم قدرت از سوی جناح خلق و به خصوص از سوی حفیظ الله امین مطرح بود. ازهمین سبب پرچمی ها سهم کمتر و ضعیفتر را در دولت و قدرت سیاسی نصیب شدند. یکماه بعد از کودتای ثور خلقی ها رسالۀ را با عنوان "راجع به انقلاب ثور" منتشر کردند که در آن بگونۀ غیر مستقیم پرچمی ها و ببرک کارمل رهبر جناح پرچم بنام فرصت طلبان، مبلغان ترس و شکست در هنگام انقلاب ثور مورد نکوهش قرار گرفته بودند. این نیز در واقع عدم مشارکت و نقش جناح پرچم را در کودتای ثور نشان میداد و جناح مذکور نه دلیل روشن و آشکاری برای سهم اساسی خود در کودتا داشتند و نه هم از قدرت نظامی برخوردار بودند که مانع یکه تازی و سیاست تعرضی وسلطه گرایانۀ حفیظ الله امین شوند.

موضو ع دیگریکه در کودتای ثور 1357 قابل بررسی وتحلیل میباشد نقش شوروی و ارگانهای قدرت آن چون کی. جی. بی و استخبارات نظامی شوروی (جی. آر. یو) در کودتا است. آیا روس ها در کودتای ثور دخالت داشتند؟ ارتباط حفیظ الله امین قوماندان کودتا با روس ها چگونه بود؟ آیا او بخش نظامی جناح خلق را بدور از دید و آگاهی کی. جی. بی و جی.آر.یو رهبری وسازماندهی میکرد؟

درحالیکه بسیاری از نویسندگان و محققین داخلی وخارجی از عدم دخالت ومشارکت شوروی در کودتای ثور سخن می گویند، اتشۀ نظامی سفارت هندوستان در کابل به همکاری مشاورین تکنیشن شوروی در فرودگاه بگرام با کودتاچیان اشاره می کند. سلیک هریسن نویسنده ومحقق افغانستان شناس امریکایی ازقول اتشۀ نظامی سفارت هندوستان می گوید :« دگروال مدهو سمیران که در آنوقت آتشۀ نظامی هند در کابل بود و با افسران قوای هوایی ارتباط وسیع داشت به من گفت: قادر سازمان استخبارات نظامی اتحاد شوروی را از پلان امین مطلع ساخته بود اما دستور اشتراک در کودتا را بدست نیاورده بود. دگروال سمیران میگوید که دراوایل سال 1978 میلادی 350 تن مشاور وتکنیشن شوروی درکابل موجود بوده که تعداد زیاد از آنها درمیدان هوایی بگرام وکابل در سیستم موشک های ضد طیاره وکنترول خط پرواز مصروف کاربودند. نامبرده براین نکته تأکید می ورزد که بدون کمک تکنیشن های شوروی شاید به قوای هوایی خیلی مشکل می بود که بروز 27 اپریل فعالیت میکرد. سمیران میگوید که قادر مجبور بود که اشتراک خویش را در کودتا تابدست آوردن موافقۀ مشاورین شوروی به تعویق اندازد. مشاورین شوروی درمدت اندک قبل از آغاز کوتا باید تصمیم میگرفتند. اما مسکو خیلی به موقع هدایت بدست آوردند که با کودتا کمک نمایند. » (54)

 

اما مشاور شوروی درکمیتۀ مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان "یوری کوزنتس" می گوید:« هرکس فکر می کند دراین واقعه (کودتای ثور) دست مسکو وجود داشته است سخت در اشتباه است. یکی از دوستان من که در آن زمان درکابل کار میکرد می گفت این انقلاب برای طرف شوروی تا بدانجا غیر منتظره بود که حتی سفیر تا مدتی جرأت نمیکرد که خبر وقوع انقلاب را به مسکو ارسال نماید. مامورین اطلاعاتی ما از جزئیات بیشتری با خبر بودند، هرچند برای آنها نیز غیر مترقبه بود.» (55)

 

هرچند مشاور سیاسی گماشته شده از سوی مسکو به کمیتۀ مرکزی حزب دمکراتیک خلق در کابل دست مسکو را در کودتای ثور دخیل نمی داند اما به آگاهی مامورین اطلاعاتی شوروی از جزئیات کودتا اشاره واعتراف می کند. مسلماً مامورین اطلاعاتی، عمال کی. جی.بی و استخبارات ارتش شوروی (جی. آر. یوG.R.U) بودند که سر وکار شان با رهبران حزب دمکراتیک خلق و نظامیان این حزب بود. چگونه می توان باور کرد که افسران خلقی وپرچمی که با کی. جی.بی و جی.آر.یو در ارتباط بودند این کودتا را بدون آگاهی و استیذان مشاورین روسی در قطعات خود انجام داده باشند؟ مشاورینی که بسیاری از آنها عضو کی. جی. بی و استخبارات ارتش شوروی (جی. آر. یو) بودند. آیا دگروال عبدالقادر که قوای هوایی را در کودتای ثور 1357 فرماندهی کرد و نقش بسیار عمده را در پیروزی کودتا ایفا نمود در اسناد کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی و کی. جی. بی دوستان راستین کشور شوروی خوانده می شود، مامورین کی. جی. بی و یا جی.آر.یو را از اقدام خود بی خبر نگهداشت؟ دگروال عبدالقادر که بعداً به رتبۀ جنرالی و وزارت دفاع در حکومت حزب دمکراتیک خلق رسید در پیام های شمار 124 مؤرخ 28/2/1374، شماره 131 مؤرخ 4/3/1374، شماره 73 مؤرخ 7/3/1374 و شماره 257 – 258 مؤرخ 27/5/1374 مربوط کی. جی. بی از کابل به عنوان دوست راستین شوروی توصیف می شود. (56)

 

 "سلیک هریسن" به نقل از منابع روسی می نویسد :« دستگاه استخباراتی نظامی شوروی (جی.آر.یو) درحالیکه چشم به آینده دوخته بود افسران تربیت یافتۀ اتحاد شوروی را در سپتمبر سال 1964 تشویق نمود که سازمان انقلابی مخفی قوای مسلح را تشکیل دهد. اصلاً همین دسته افسران بودند که درسال 1973 با سردار محمد داود (درکودتای او) کمک کردند. » (57)

 

نویسندۀ مذکور دگروال عبد القادر را به نقل از منابع روسی عضو استخبارات نظامی شوروی (جی.آر.یو) می خواند. البته نام شفری دگروال عبد القادر و نام مستعار بسیاری از افسران عضو دمکراتیک خلق در ارتش که در کودتای ثور و پیروزی آن نقش عمده داشتند شامل لیست اعضای افغان کی. جی. بی در کتاب کی. جی. بی در افغانستان نوشتۀ میتروخین است. در ترجمۀ بخشی از این کتاب به ارتباط کودتای ثور که توسط داکتر غلام ذکریا سعدوزی صورت گرفته است می آید:« دونفر صاحب منصبان افغانی قبل از کودتا (کودتای ثور 1357) به ویلبون اوسادچی، مسئول سرویس اطلاعاتی کی. جی.بی درکابل از وقوع کودتا هشدار دادند. این دونفر صاحب منصبان هریک: سید محمد گلابزوی که نام شفری وی در کی. جی.بی "مامد" ومحمد رفیع که بنام شفری "نیروز" مسمی وبه همین نام ها معرفی وثبت اند. هردو شخص موصوف جاسوس شوروی بودند. » (58)

 

اطلاع وقوع کودتا را به روس ها توسط سید محمد گلاب زوی، محمد عزیز اکبری یکی از فعالان نظامی جناح خلق که در اوایل حکومت حفیظ الله امین بریاست استخبارات حکومت موسوم به "کام" گماسته شد، نیز تائید می کند : « محمد عزیز اکبری ازفعالین سازمان نظامی جناح خلق دراین زمینه می گوید: سید محمد گلاب زوی یکی از فیگورهای (چهره های) به اصطلاح مهم درانقلاب ثور بود وکسی بود که به اصطلاح دستور انقلاب ثور را از امین گرفت وبه تمام سازمانهای نظامی ابلاغ کرد، صبح 7 ثور با شورویها تماس گرفت، یعنی به اصطلاح دستوری را که از حفیظ الله امین یا مسئول کمیتۀ مرکزی دریافت کرده بود، به شورویها ابلاغ کرد. » (59)

 

شرکت فعال جگرن محمد رفیع از جناح پرچم در کودتای ثور که او چگونه برخلاف بسیاری از پرچمی های ارتش بدون آنکه دستوری از جانب رهبران جناح پرچم وبه خصوص از نوراحمد نور مسئول نظامی این جناح دریافت کند، بیشتر پرسش برانگیز است. شاید پاسخ این پرسش را بتوان در کتاب میتروخین یافت. اما سلطانعلی کشتمند از رهبران جناح پرچم می گوید :« محمد رفیع اظهار داشت که سرمشاور شوروی در قوای 4 زرهدار پس از ابلاغ احضارات جنگی در حالیکه خیلی سراسیمه بود نزد وی آمد وموضوع را جویا شد و وی صرف همینقدر برای او گفته بود که اجرای وظایف خاصی در پیش است وضرورت به تو ضیحات پیشتر نیست.» (60)

 

نقطۀ بسیار مهم و قابل بحث در کودتای ثور، روابط حفیظ الله امین با روس ها است که آیا امین بدون اطلاع و استیذان روس ها فرمان این کودتا را صادر کرد؟ سلطان علی کشتمند در این مورد می نویسد:« در بارۀ اینکه گفته می شود شورویها از اقدام به قیام (کودتای ثور) از پیش آگاهی داشته اند، بی اساس است. حفیظ الله امین در این زمبنه دو گونه، حرف برزبان رانده است. او درجلسۀ سیاسی بگونۀ رسمی گزارش داد که شام روز قیام یعنی 27 اپریل هنگامیکه از توقیف آزاد شد، موضوع را با اطلاع مقامات شوروی رسانیده است و این زمانی بوده است که شورویها خود مطلع شده بودند. حرف دیگر او بگونۀ رسمی اظهار کرده است اینکه از طریق مشاورین شوروی در اردو ودر جریان آغاز قبام با ایشان نیز موضوع را اطلاع داده است. هرگاه به گفته های نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین استناد شود، آنان به تأکید اظهار میداشتند که از وقوع "انقلاب" نه مسکو و نه واشنگتن، نه برژنف و نه کارتر هیچگونه اطلاعی نداشتند. به قراریکه بعد از "انقلاب" افشاء گردید، باری شورویها به نورمحمد تره کی گفته بودند که افسران خلقی در میان ارتش از قبام حرف میزنند، هرگاه چنین چیزی در نظرباشد اشتباه بزرگ خواهد بود. در اینصورت طبیعی بود که امین نمیخواست شوررویها قبلاً از پلان قیام اطلاع داشته باشد وباید در برابر یک عمل انجام شده قرار میگرفتند.» (61)

 

اینکه سلطانعلی کشتمند عدم اطلاع کودتا را توسط امین به روسها، به گونه ای مورد تائید قرار میدهد، درواقع غرض درست نشان دادن باور خود مبنی بر "عدم آگاهی شورویها از قبام" است. اما ادعای هواداران وطرفدارن حفیظ الله امین در این مورد به باور آنها به استقلالیت امین و عدم اعتماد او به روس ها برمیگردد. آنگونه که غوربندی می نویسد:« در این 21 سالیکه از قبام هفت ثور میگذرد با وجود سعی و تلاش بدخواهان از آرشیف های زمان شوروی کوچکترین مدرکی بدست نیامده که دال بر دست داشتن مستقیم ویا غیر مستقیم شوروی در این قبام باشد. برعکس شواهد واسناد کافی وجود دارد که در هدایت امین در مورد کودتا این دستور هم شامل بود که موضوع از روسها جداً مخفی نگداشته شود. وجود این جمله دراین دستور نشان دهندۀ عدم اعتماد عمیق امین نسبت به روس ها است که برحق بودن آنرا حوادث بعدی، تجاوز واشغال ومداخلاتی که حتی تا امروز ادامه دارد به اثبات رساند. » (62)

 

محقق امریکایی سلیگ هریسن به نقل از اسناد منتشر ۀ کی. جی. بی در حالیکه می گوید حفیظ الله امین دستور به کودتا را از روس ها مخفی نگهداشته بود، کی. جی. بی بر خلاف این پنهانکاری امین از وقوع کودتا اطلاع یافت. اما کی. جی. بی نه امین را از انجام کودتا ممانعت کرد و نه محمد داود را در جربان وقوع کودتا گذاشت. این درحالی بود که توصیۀ مسکو مدت ها قبل بر خود داری حزب دمکراتیک خلق از کودتا قرار داشت. هریسن می نویسد:« به قول الکساندر موروزوف که دورۀ ماموریتش به حیث معاون کی. جی. بی، ماه ها وهفته های قبل از 26 اپریل را نیز شامل می شود، مسکو شدیداً توصیه نمود که از آن خود داری شود. لیکن کی.جی.بی نتوانسته بودکشف کند. بعد از آنکه یکی از جواسس سازمان استخباراتی نظامی شوروی به سازمان مذکور از پلان امین اطلاع داد، نامبرده ساعت 9 ویا 10 شب 25 اپریل را برای آغاز عملیات کودتا تعین نموده بود.

بعداً کی جی بی دریافت که درهدایت امین درمورد کودتا این دستور هم شامل بود که موضوع از روس ها جداً مخفی نگهداشته شود. آیا او در هراس بود که ما (کی جی بی) مداخله خواهیم کرد؟ یکی از توطئه کننده گان(کودتا چیان) که وفاداری اش به حزب کمونیست اتحاد شوروی ودولت اتحاد شوروی نسبت به وفاداری اش به امین به مراتب زیاد تر بود (به گمان قوی اشاره به گلاب زوی ویا دگروال عبدالقادر است) این راز را بما افشاء نمود. می شد که داود را از موضوع با خبر ساخت. ولی نه سفارت شوروی درکابل ونه مسکو درفکر آن بود که با حزب دمکراتیک خلق خیانت کند.

الکساندر موروزوف به من گفت که اندکی بعد از نیمه های شب پیام های از وزارت خارجه ودفتر مرکزی کی. جی. بی مواصلت کرد که در آن بما توصیه نشده بود که امین را از ماجراجویی اش منصرف سازیم.» (63)

 

از اظهارات موروزوف به خوبی پیدا است که انگیزۀ حفیظ الله امین در پنهان نگهداشتن کودتا از دید روس ها به توصیۀ قبلی مسکو بر میگردد نه در بی اعتمادی او به روس ها ویا بالعکس. اگر عدم اطلاع حفیظ الله امین از کودتای ثور برای روس ها با استناد به حوادث بعدی ناشی از عدم اعتماد او به روسها وانمود شود، این حوادث بر خلاف نوشتۀ عبدالقدوس غوربندی حالت معکوس آنرا نشان می دهد. ماه های بعد از کودتا، حفیظ الله امین برای نجات حاکمیت کودتا یا حکومت حزب دمکراتیک خلق که در معرض زوال وسقوط قرار گرفته بود، خواستار ورود قوای نظامی شوروی شد و پس از قتل تره کی گپ به جایی رسید که او (امین) نیروهای شوروی را به عنوان گارد محافظ وارد مقر وقصر خویش ساخت. کدام عقل سلیمی می پذیرد که زمام دار یک کشور برای حفاظت خود ودولتش از کشوری نیروی نظامی بخواهد که نسبت به او بی اعتماد باشد؟ واقعیت این است که نه ادعای جناح پرچم در مورد امین به عنوان عضو سی. آی. ای ونه ادعای غوربندی وطرفداران خلقی امین در بی اعتمادی او به روس ها و استقلالیت او درست ومنطقی میباشد. امین به ادعای مامورین کی. جی.بی یکی از اعضای افغان این سازمان بود: « "بوکوفسکی" یکی از کارکنان سابق کی. جی.بی ادعا می کند که نام مستعار امین در نزد استخبارات شوروی "کاظم" بوده است. در لست "میتروخین" نیز چنین نامی موجود است. » (64)

 

با توجه به مجموع مطالب و حقایقی که گفته شد حتی کوتای ثور 1357 در بررسی از زاویۀ دید و باور جمعی رهبران حزب دمکراتیک خلق و تصمیم جمعی حزب مذکور نه انقلاب به مفهوم و بار مثبت آن بلکه شروع یک بحران و فاجعه برای حزب دمکراتیک خلق نیز بود. با وجودیکه بسیاری از رهبران وسیاستمداران حزب مذکور بسوی کودتای ثور به عنوان یک بحران و فاجعه برای حزب خود و برای افغانستان و مردمش نگاه نمی کنند و هنوز به این گفته و ادعای خود باور دارند که حادثۀ 7 ثور 1357 انقلاب کارگران و زحمتکشان بود و 6 جدی 1358 هم مرحلۀ نوین وتکاملی آن انقلاب کبیر!. هرچند که برخی از اعضای حزب مذکور با دید انتقادی و معکوس به ابن باور و ادعا می بینند. فرید احمد مزدک از رهبران جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق، کودتای 7ثور 1357 را امتداد بحران و 6 جدی 1358 را تجاوز شوروی و عامل اوج وگسترش بحران در افغانستان می خواند:« این کودتا حاکمیت را به حزب دمکراتیک خلق انتقال داد و منتج به ادامۀ بحران وایجاد یک دولت اقتدار گرا درکشور گردید. این دولت دست به چنان ماجراجویی هایی زد که برای مردم تباهی آورد وبه بحران جاری ابعاد جدید و وحشتناکی بخشیده مداخلۀ خارجی را تحریک وتشویق کرد. زمینه های تجاوز شوروی به افغانستان درست درهمین دوره مساعد گردید. این تجاوز بحران را به اوج خود رساند و درگیری وجنگ را درکشور همگانی ساخت. تمام نیروهای سیاسی دراین دوره به وابستگان کشورهای درگیر در رقابت وجنگ مبدل شدند و حزب دمکراتیک خلق افغانستان نیز فقط نقش یک وابستۀ تمام عیار را بازی میکرد. این حالت سرزمین مارا به گرم ترین مرکز رقابتهای منطقوی وجهانی مبدل کرده و مردم مارا به پرتگاهی تباهی سوق میداد.... » (65)

 

آنچی که در پیامد این کودتا و یا به تعبیری این انقلاب کبیر!؟ از سوی حزب دمکراتیک خلق در افغانستان انجام بافت و آنچی را که رهبران حزب مذبور واعضای حزب درمورد یکدیگر خود انجام دادند عمق بحران وفاجعه ای را بازگو وتشریح می کند که کودتای ثور 1357 نقطۀ آغازین آن محسوب می شود.

 

ادامه دارد

 

 

رویکردها:                                                         

1 – مصاحبۀ حفیظ الله امین با تعدادی ازخبرنگاران خارجی که در آن پرسش خبرنگار وپاسخ امین به عنوان فرد دوم وقدرتمند حکومت حزب دمکراتیک خلق مطرح شد درروزنامۀ انیس درخزان سال 1357چاپ ومنتشر گردیده است. نگارنده که این گفتگوی مطبوعاتی را درروزنامۀ مذکور سالها قبل خوانده بودم شماره وتاریخ دقیق نشر آنرا بیاد ندارم.

2 – جنرال محمد نبی عظیمی، اردو وسیاست در سه دهۀ اخیرافغانستان، چاپ پشاور سال 1376، ص51

3 – آرشیف تلویزیون دولتی افغانستان، بیانیۀ ببرک کارمل درجمعی ازاعضای حزب دمکراتیک خلق درسال 1379

4 – سایت مهر، ارگان شورای عالی حزب متحد ملی افغانستان برهبری نورالحق علومی، یادی ازکارمل، مقاله ای از الف – نامدار،

5 – شعلۀ جاوید نشریه چاپ کابل، ثور 1347

6 – نسیم رهرو، بمناسبت بیست وهشتمین سالروز دستگیری زنده یاد عبدالمجید کلکانی، سایت انتر نیتی گفتمان، www.goftaman.com

7 - روزنامه «سووتيسكا يا راسيا» (چاپ مسكو)، جنگ بزرگ آمريكا عليه روسيه با رمز "دورنمای 2010 "، ترجمۀ روزنامۀ ایران 26 فبروری 2006www.iran-newspaper.com

8 – سایت مهر، الف - نامدار

9 – وطندار، تراژیدی مبارزات روشنفکرانۀ نیروهای چپ درافغانستان www.wlonga.com

10 - فباض نجیمی بهرمان، معمای مداخلۀ نظامی شوروی،www.zendagi.com

به نقل از این منابع ومراجع روسی:

Хейфец А. Узы добрососедства и братства нерасторжимы/К 60-летию первого советско-афганского договора/ //Азия и Африка сегодня, 1981

Российский центр хранения и изучения документов новейшей истории (далее - РЦХИДНИ), ф. 544, оп. 1, д. 9, л. 4; ф. 17, оп. 84, д. 80, л. 13

РЦХИДНИ, ф. 17, оп. 84, д. 242, л. 15

В.С.бойко, Советская Россия и афганские леворадикальные группы начала 1920-х годовАнналы, ИВ РАН, М.,1995, вып. II, с. 74-8

РЦХИДНИ, ф.. 495, оп. 154, д. 98, лл.

11 – میرمحمد صدیق فرهنگ، افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد اول قسمت دوم، ص 664

12 – عبدالقدوس غوربندی، نگاهی بتارخ حزب دمکراتیک خلق افغانستان، چاپ سال 1379، ص 13

13 – سلطانعلی کشتمند، یاد داشتهای سیاسی ورویداد های تاریخی، ص 133

14 – افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد دوم، ص 732

15 – همان مآخذ، ص 732

16 – برای دیدن کاپی پاسپورت رجوع شود به کتاب سالهای تجاوز ومقاومت درسایت های آریایی و وطندار www.vatandar.com/ www.ariaye.com

17 – افغانستان درپنج قرن اخیر، ص 664

18 – میر غلام محمد غبار، افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد دوم، ناشر: مرکز نشراتی میوند، سال چاپ : بهار 1379 ٌ 271

19 – نگاهی بتارخ حزب دمکراتیک خلق افغانستان، ص 15

20 – دستگیر پنجشیری، ظهور و زوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان، چاپ پشاور، سال 1377 خورشیدی، ص 2

21 - جنرال عمرزی (جگرن عبدالغنی) شب های کابل،، ناشرسبا کتابخانه، سال چاپ عقرب 1374، پشاور، ص 60

22 – کی. جی.بی درافغانستان، صفحات 169 تا 170 The KGB in Afghanistan، Vasiliy Mitrokhin www.google.nl

23 – صباح الدین کشککی، ده هۀ قانون اساسی، چاپ پشاور، سال 1375، ص 144

24- افغانستان، تجاوز شوروی ومقاومت مجاهدین، ص 50

25 – سلطانعلی کشتمند، یادداشتهای سیاسی ورویدادهای تاریخی، چاپ سال 2002 میلادی، جلد اول صفحات 199 و202

26 – افغانستان درپنج قرن اخیر، ص 748

27– دهۀ قانون اساسی، صفحات 91 و92

28 – هنری برادشر، افغانستان، تجاوز شوروی ومقاومت مجاهدین، برگردان به فارسی: شورای ثقافتی جهاد افغانستان، چاپ سال 1370، صفحات 41 و46

29– فباض نجیمی بهرمان، معمای مداخلۀ نظامی شوروی،www.zendagi.com

30- ولادیمیر پلاستون و ولادیمیر اندریانف، افغانستان درمنگنۀ ژئوپولتیک، ترجمۀ عزیز آریانفر، چاپ پشاور، سال 2001، ص 147

31 – همان مآخذ، ص 155

32 – همان مآخذ، ص 134

33 – معمای مداخلۀ نظامی شوروی درافغانستان، www.zendagi.com

34 – مآخذ بالا

35 – سایت انتر نیتی پیک نیت، www.peiknet.com

36 – افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد سوم، صفحات 18، 19 و21

37 – دهۀ قانون اساسی، ص 53

38 – افغانستان درپنج قرن اخیر، جلد سوم، ص 23

39 – الیوِیه روا، درس هایی از جنگ افغان – شوروی، مترجم: سلطان احمد بهین، چاپ سال 1373 خورشیدی، ص 90

40 – افغانستان، طالبان وسیاست های جهانی، مجموعۀ مقالات، گرد آورنده : ویلیام میلی، ترجمۀ عبدالغفار محقق، چاپ سال 1377، ص 131

41 - "تراژیدی مبارزات روشنفکرانۀ نیروهای چپ دمکراتیک"، www.wlonga.com

42 – نگاهی بتاریخ حزب دمکراتیک خلق افغانستان، ص 19

43 – شهسوار، رهبران ملی یا قومی، جوزای 1384 www.ariananet.com

44 - خلیل رومان، ازسایت نیما، 18 حوت 1384 Nima for Afghanistan

45 – ببین که تفاوت ره از کجاست تا به کجا!، داکتر اکرم عثمان، www.kabulnath.de

46– الف نامدار، یادی ازکارمل، سایت مهر

47 - جنرال عمرزی، شب های کابل ناشرسبا کتابخانه، سال چاپ: عقرب 1374، پشاور، ص 41

48– باد داشتهای سیاسی ورویداد های تاریخی، ص 347

49 – دستگیر پنجشیری، ظهور وزوال حزب دمکراتیک خلق افغانستان، ص 79

50 – شب های کابل، ص 39

51 – ستر جنرال محمد نبی عظیمی، اردو وسیاست در سه دهۀ اخیر افغانستان، چاپ سال 1376، ص127

52 – نگاهی بتاریخ حزب دمکراتیک خلق افغانستان، ص 64

53 - همان مآخذ، ص 68

54 - دیاگو کوردویز و سلیگ هریسن، حقایق پشت پردۀ تهاجم شوروی بر افغانستان، مترجم به فارسی، عبدالجبار ثابت،، چاپ سال 1375 خورشیدی، ص 52

55– گفتگوی خبرنگار روزنامۀ ستارۀ سرخ چاپ مسکو با یوری کوزنتسن مشاور سیاسی کمیتۀ مرکزی حزب دمکراتیک خلق افغانستان در سالهای 1987 – 1979، سایت فارسی درمسکو www.farsi.ru

56 – افغانستان در منگنۀ ژئو پولیتیک، اسناد کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، صفحات 138 و143

57 – سلیگ هریسن، حقایق پشت پردۀ تهاجم شوروی بر افغانستان، ص 24، به نقل از تاریخ قوای مسلح افغانستان از سال 1974 تا 1977، مؤسسۀ مطالعات شرقی، مسکو چاپ سال 1985، ص 159 - 169

58 - ماهنامۀ مردم افغانستان، شمارۀ 56

59 – افغانستان در قرن بیستم – ازمجموعه برنامه های رادیو بی بی سی، ظاهر طنبن، چاپ ایران سال 1383، ناشر محمد ابراهیم شریعتی افغانستانی، ص 226

60– یاد داشتهای سیاسی و رویداد های تاریخی، ص 348

61 – همان مآخذ

62 - نگاهی بتاریخ حزب دمکراتیک خلق افغانستان، ص 65

63 – حقایق پشت پردۀ تهاجم اتحاد شوروی برافغانستان، ص 53

64 – معمای مداخلۀ نظامی شوروی در افغانستان، www.zendagi.com

65 - انیس مهاجر، ماهنامۀ فرهنگی، سیاسی، اجتماعی وهنری اتحادیۀ سراسری افغانها در ناروی، شمارۀ 12 حوت 1381، مصاحبه با فرید احمد مزدک

 

 

 

 

 


 

اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول