هوای تو
دزدم بـــــهار را و فرستم برای تو
گر می برندّ باز دو دســتم فدای تو
دزدم حریر ســـبزه و قالین لاله را
تا گسترم یکایک ِ شان پیش پای تو
دزدم صفای بارش و بوی ِ شگوفه ها
افشان کنم سپس همه را در فضای تو
دزدم چراغ ِ چهچه یی مرغ صبحگاه
پس بخشمش به خامُشی ِ شامهای تو
الماس ِ شبنم از کفهء لاژورد برگ
گیرم برای گونهء گلگون نمای تو
وین پرنیان ِ پردهء زربفت ِ آفتاب
بندم به پشت ِ پنجرهء شب گشای تو
ای خود بهار ِ گمشده در خاطرات ِخاک
بالاتر از بهار و بهشت هم بهای تو
دزدانه گوش ِ من نفس ِ باغ بشنود
تا از درخت و باد بیاید صدای تو
ای «بودنت» به «رفتن» و ما همچو نقطه یی
در امتداد این خط ِ بی انتهای تو
در قله های قامت خونین و خسته ات
پاکیزه گی گرم ِ شقایق قبای تو
ای مانده در جهنم ِ جنگ ِ نخواسته
هرگز نبود این ستم هرگز سزای تو
ابر ِ شکسته بُغضم و باران ِ صاعقه
میهن! مرا به سر زده امشب هوای تو
بیش از هزار بار ترا سر زدند و باز
چون سبزه سر برآورد عزم ِ رسای تو
«»«»«»«»
دو بیتی ها
برای زنده مانــــــــــدن از دیـارم
فراری گشتم، اکنون شرمســــارم
که تن زنده ست، اما جان من مُرد
مگر جان ِ نوی بخشد نـــــــگارم
تمام زندگانی ما ســــــــــــفر بود
خطر بود و خطر بود و خطر بود
ســــــــفر کردم برای زنده ماندن
ندانستم سفر مرگ دگــــــــر بود
به غربت بیم ِ جانم آشنا کرد
که مرگی را به مرگی جابجا کرد
چو ماهی ِ که از خوف نهنگان
به ساحل جست و دریا را رها کرد
کی باشم؟ وز کجا آیم؟ بگویم
اگر بگذارد این بغض گلویم
ز جان ِ خسته بوی ِ مرگ و باروت
همین با قطرهء اشکی بشویم
بدی و زشتی غربت چو گویم
تبسم میکند یارم به سویم
که یعنی: روی ِ زیبایم نگاه کن
مگو دیگر دروغی رو به رویم
گهی چون مرهمی، گاهی چون خنجر
و گاهی مهربانی، گه ستمگر
بما این کودکانی پیر گشته
وطن هم مادری، هم مادر اندر
«»«»«»«»«»